حقیقت یکی از موضوعات محوری در فلسفه است. همچنین یکی از بزرگترین مسائل فلسفه است. حقیقت هزاران سال است که به خودی خود موضوع بحث بوده است. به علاوه، موضوعات بسیار متنوعی در فلسفه به حقیقت مربوط می شود، امّا مسئله اصلی در حقیقت دو امر است: «حقایق چیست؟» و «چه چیزی معیار تصدیق آن است؟». اما همین جملات ساده، جنجال زیادی ایجاد شده است. اینکه آیا اصلاً یک مشکل متافیزیکی صدق وجود دارد یا خیر؟ و اگر وجود دارد، چه نوع نظریه ای می تواند به آن بپردازد؟ همگی مسائلی است که در پی نظریه صدق به وجود آمده است. چندین روش متمایز برای پاسخ به این سؤالات قابل بررسی است که در ذیل به آنها پرداخته میشود:
تئوری های کلاسیک
بسیاری از ادبیات معاصر درباره حقیقت، نقطه شروع برخی از ایدههایی هستند که در اوایل قرن بیستم برجسته شدند. در آن زمان چند دیدگاه درباره حقیقت مورد بحث بود که مهمترین آنها ر آن زمان چند دیدگاه درباره حقیقت مورد بحث بود که مهمترین آنها در ادبیات معاصر نظریه تطابق، انسجام و نظریه های عمل گرایانه بود.
این نظریه ها همگی تلاش می کنند مستقیماً به این سؤال پاسخ دهند: «ماهیت حقیقت چیست؟» آنها این سؤال را با این پیش فرض که حقایقی وجود دارد، و سؤالی که باید به آن پاسخ داد مربوط به ماهیت آنهاست. در نظر میگیرند. در پاسخ به این سؤال، هر نظریه مفهوم حقیقت را بخشی از متافیزیک یا معرفت شناسی میداند. و از این رو تبیین ماهیت حقیقت به کاربرد برخی از سیستم های متافیزیکی تبدیل می شود و در نتیجه حقیقت پیش فرض های متافیزیکی مهمی را در طول این تبیین شامل میشود.
از این رو توصیف نظریه های تطابق، انسجام و تئوری های عمل گرایانه هدف این نوشتار است با استفاده از بررسی های معاصر جانی دوباره میابد. در برخی موارد، شکل اینن نظریهها از دیدگاههایی که عملاً در اوایل قرن بیستم بیان شده بود فاصله میگیرد. بنابراین ما آنها را «نظریههای نئوکلاسیک» مینامیم. در صورت لزوم،تفاوت آنها با ریشه های «کلاسیک» خود در را مشخص مینماییم.
1- نظریه تطابق
در فلسفه غرب بحث از حقیقت با عنوان: «fact» مطرح میشود. حقیقت در اکثر دیدگاه ها در اصطلاح عبارت است از مطابقت زبان یا اندیشه با جهانی مستقل از ذهن است. در میان فیلسوفانی که تصور میکنند میتوان شرایط لازم برای معرفت را تحلیل نمایند، عملاً همگی قبول دارند که حقیقت دارای چنین شرطی است.
نظریه تطابق صدق در هسته خود یک تز هستی شناسانه است: یک باور در صورتی صادق است که یک موجود مناسب - یک واقعیت - وجود داشته باشد که با آن مطابقت دارد. اگر چنین موجودی وجود نداشته باشد، باور نادرست است. پس حقایق به خودی خود موجوداتی هستند که یا متشخص، یا عوارض یا روابط (حمل) یا کلی هستند. بنابراین، نظریه تطابق تنها در چارچوب متافیزیکی معنا پیدا می کند که شامل چنین حقایقی است.
پس در معیار صدق قضایا بر اساس نظریه مطابقت «صدق» به معنای «این همانی گزاره با حقیقت» تفسیر میشود، در پس این دیدگاه این پرسش مطرح میشود که نحوه صدق قضایای گوناگون با حقیقت چگونه است؟ پاسخ به این پرسش پیرامون قضایای حملیه خارجیه، چندان دشوار نیست، امّا پیرامون گزارههای حقیقیه و شرطیه متصله و منفصله این تبیین با دشواری مواجه میشود هرچند در بعضی از قضایای حملیه خارجیه هم این دشواری محسوس است. مانند تحلیل چگونگی صدق قضایای تاریخی به صورت قضایای کلی بر اساس حکایت از حوادث گذشته شکل گرفتهاند. همین دشواری در تبیین «نظریه مطابقت» در قضایای مختلف سبب شد تا گروهی تعریف «صدق»، را با چالش مواجه نمایند حال آنکه اشکال اساسی از عدم تبیین درست مساله «نفسالامر» بوده است نه ناتوانی نظریه مذکور در تبیین رابطه صدق و کذب انواع قضایا
2- تئوری انسجام
یک نظریه انسجام صدق بیان می کند که صدق هر گزاره (حقیقی) در انسجام آن با مجموعه ای مشخص از گزاره ها است. نظریه انسجام با رقیب اصلی خود، نظریه مطابقت صدق، از دو جنبه اساسی متفاوت است. تئوری های رقیب گزارش های متناقضی از رابطه گزاره ها با شرایط صدق خود ارائه می دهند. (در این مقاله، «گزاره» به هیچ معنای فنی به کار نمیرود. صرفاً به حاملان ارزشهای صدق، هر چه که باشند، اشاره دارد.) از نظر یکی، رابطه، انسجام است، و از نظر دیگری، مطابقت است. این دو نظریه همچنین گزارش های متناقضی از شرایط صدق ارائه می دهند. بر اساس نظریه انسجام، شرایط صدق گزاره ها شامل گزاره های دیگر است. در مقابل، نظریه مطابقت بیان می کند که شرایط صدق گزاره ها (به طور کلی) گزاره ها نیستند، بلکه بیشتر ویژگی های عینی جهان هستند. (حتی نظریهپرداز مطابقت معتقد است که گزارههای مربوط به گزارهها دارای گزارههایی بهعنوان شرایط صدق هستند.) اگرچه نظریههای انسجام و مطابقت اساساً از این طریق با هم مخالفت میکنند، اما هر دو (برخلاف نظریههای کاهشدهنده صدق) مفهومی ماهوی از صدق ارائه میکنند. یعنی برخلاف نظریههای کاهشدهنده، نظریههای انسجام و مطابقت هر دو معتقدند که صدق ویژگی قضایا است که میتوان آنها را بر حسب انواع شرایط صدق گزارهها تحلیل کرد و گزارههای روابط در این شرایط قرار دارند.
دیدگاه اول
بر اساس یک دیدگاه، نظریه انسجام صدق، حقیقت را انسجام در مجموعه ای مشخص از جملات، گزاره ها یا باورها می داند. این «نظریه دانش است که معتقد است حقیقت یک ویژگی است که در درجه اول برای هر مجموعه گسترده ای از گزاره های سازگار قابل استفاده است، و به طور اشتقاقی برای هر یک از گزاره ها در چنین نظامی به دلیل بخشی که در سیستم دارد، قابل استفاده است». ایده هایی مانند این بخشی از دیدگاه فلسفی است که به کل گرایی تأییدی معروف است. نظریه های انسجام صدق ادعا می کنند که انسجام و سازگاری از ویژگی های مهم یک نظام نظری است و این ویژگی ها برای صدق آن کافی است. برای بیان معکوس، آن "حقیقت" فقط در یک سیستم وجود دارد و خارج از یک سیستم وجود ندارد.
دیدگاه دوم
بر اساس روایت دیگری از H. H. Joachim (فیلسوفی که در کتاب ماهیت حقیقت، منتشر شده در سال 1906، فرمول قطعی این نظریه را به خود اختصاص داده است)، حقیقت یک انسجام سیستماتیک است که بیش از سازگاری منطقی را شامل می شود. در این دیدگاه، یک گزاره تا حدی صادق است که جزء ضروری یک کل منسجم سیستماتیک باشد. برخی دیگر از این مکتب فکری، برای مثال، برند بلنشارد، معتقدند که این کل باید چنان به هم وابسته باشد که هر عنصر در آن هر عنصر دیگری را ضروری و حتی متضمن آن باشد. طرفداران این دیدگاه چنین استنباط میکنند که کاملترین حقیقت، ویژگی یک نظام منسجم منحصربهفرد است که مطلق نامیده میشود، و گزارهها و نظامهای قابل شناخت بشری دارای درجهای از صدق است که متناسب با میزان تقریب کامل آنها به این ایدهآل است.
3- نظریه افزونگی صدق
طبق نظریه افزونگی صدق (همچنین به عنوان نظریه عدم نقل قول صدق شناخته می شود)، ادعای درستی یک گزاره کاملاً معادل ادعای خود گزاره است. به عنوان مثال، بیان جمله "برف سفید است" درست است، معادل جمله "برف سفید است" است.
نظریهپردازان افزونگی از این پیشفرض استنباط میکنند که حقیقت یک مفهوم زائد است – به عبارت دیگر، «حقیقت» صرفاً کلمهای است که استفاده از آن در زمینههای خاص مرسوم است، اما واژهای نیست که به چیزی در واقعیت اشاره کند. این نظریه معمولاً به فرانک پی رمزی نسبت داده می شود، که استدلال می کرد که استفاده از کلماتی مانند واقعیت و حقیقت چیزی نیست جز راهی برای اثبات یک گزاره، و اینکه تلقی این کلمات به عنوان مشکلات جداگانه جدا از قضاوت صرفاً یک "زبانی" است. درهم و برهم، هر چند بحث هایی در مورد تفسیر صحیح موضع او وجود دارد
نظریهپردازان افزونگی با تحقیق در مورد عملکرد گزاره «__is true» در جملاتی مانند «برف سفید است» درست است شروع میکنند. آنها استدلال می کنند که بیان جمله طولانی تر برابر است با ادعای جمله کوتاه تر "برف سفید است". از این جا استنباط می کنند که با استناد به جمله «برف سفید است» و الحاق قید «__است» و سپس اثبات نتیجه، چیزی به ادعای جمله «برف سفید است» اضافه نمی شود.
بیشتر محمول ها ویژگی هایی را به موضوعات خود نسبت می دهند، اما نظریه افزونگی درستی محمول را رد می کند. درعوض، محمول درست است را خالی تلقی میکند
گوتلوب فرگه احتمالاً اولین منطقدان فلسفی بود که چیزی بسیار نزدیک به این ایده بیان کرد که محمول «صحیح است» چیزی بالاتر و فراتر از گزارهای که به آن نسبت داده میشود بیان نمیکند:
نکته قابل توجه این است که جمله «بوی بنفشه استشمام میکنم» با جمله «درست است که بوی بنفشه را استشمام میکنم» همان مضمون است. پس چنین به نظر می رسد که با نسبت دادن من به آن خصلت حقیقت، چیزی بر اندیشه افزوده نمی شود
راهبرد استدلال رمزی این است که نشان دهد برخی از اشکال گفتاری - آنهایی که در آنها صدق و کذب به نظر می رسد به عنوان ویژگی های واقعی قضایا، یا به عنوان ارزش های منطقی که ابژه های واقعی، هر چند انتزاعی، بحث و اندیشه را تشکیل می دهند- همیشه می توانند حذف شوند. به نفع عباراتی که صدق و کذب را به عنوان اسم تلقی نمی کنند یا حتی درست و نادرست را به عنوان صفت به کار نمی برند. معقول بودن این تاکتیک در مورد اشکال لفظی که نقل قول های مستقیم یا غیرمستقیم را معرفی می کنند کاملاً مشهود است، اما امکان پذیری آن در مورد گزاره هایی که مضامین آنها به طور کامل ارائه نشده است، بلکه فقط با توصیف غیرمستقیم یا جزئی ارائه شده است، کمتر مشخص است.
بنابراین، اگر بگویم «او همیشه درست میگوید»، منظورم این است که گزارههایی که او ادعا میکند همیشه درست هستند، و به نظر نمیرسد هیچ راهی برای بیان آن بدون استفاده از کلمه «درست» وجود داشته باشد.