صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی
صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

شب یلدا


فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَٰذَا رَبِّی هَٰذَا أَکْبَرُ ۖ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ

           جشن یلدا آیین خورشید پرستان


معنای یلدا
واژه «یلدا» کلمه ایست که از زبان سریانی برگرفته شده و به معنای تولد. زبان «آرامی» زبان های سامی و از زبان های رایج در منطقه خاورمیانه و زبان اصلی کتب عهد جدید مسیحیان بوده است که مسیحیان آن را به نام سریانی می خوانند.
ریشه شناسی فرهنگی یلدا
یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می‌کرده‎اند.
شب چله برای ایرانیان شب تولد میترا(مهر) خداوندگار روشنایی است. در این شب میترا از دل سنگی درون غاری به دنیا میآید. در هنگام تولد تنها یک کلاه بر سر دارد و شمشیر و تیروکمان در دست . برخی زاده شدن مهر از درون سنگ را استعاره از فروغ ناشی از برخورد دو سنگ به هم میدانند. میترا به هنگام تولد کره ای در دست دارد و دست دیگرش را بر دایره بروج گرفته است..
آئین شب یلدا در جهان باستان
این جشن در ماه فارسی «دی» (تولد دوباره خورشید) قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بوده‌است که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد. واژهٔ روز (DAY) در زبان انگلیسی که همخانواده با زبانهای کهن آریایی است نیز از نام این ماه برگرفته شده‌است. 
هنگام توسعهٔ آیین مهر در اروپا، مراسم شب چله به عنوان روز زایش مهر و نور و راستی با شکوه تمام برگزار می‌شده‌است و پس از استیلای مسیحیت در اروپا، آداب و رسوم آیین مهر که در زندگی مردم و به‌خصوص در میان رومیان نفوذ کرده بود هم‌چنان باقی ماند و همین سبب شد تا روز میلاد عیسی علیه سلام با زمان جشنهای میترائی هماهنگ شود. 
تاثیر مسیحیت از میترائیسم
بیشتر رسوم دین مسیحیت از مهرپرستی(خورشید پرستی) و یا میتراییسم برگرفته شده‌است. مانند
1- تولد مسیح در یک آغل که به گفته آنها برگرفته شده از تولد میترا در غار است و همچنین شب میلاد مسیح که مصادف با یلدا می‌باشد. 
2- انتخاب sunday روز خورشید برای تعطیلات و روز مقدس 
3- همچنین درخت سرو و کاج که در آیین مهر با ستاره‌ای بر فرازش تزیین می‌شد. ستاره نشانه ایست که بازرگانان را راهنمایی می‌کند تا به میترا در غار برسند.  
4-درخت سرو را از این روی دوست داشتند که نماد آزادگی و مقاومت در برابر تاریکی بود که آثارش را در ادبیات فارسی می‌توان به فراوانی بیابیم اما درخت کاج از این روی در کشورهای اروپایی مرسوم شد که محیط طبیعی آنها برای روئیدن کاج بهتر بود. 
5- شباهت کلاه بابانوئل با کلاهی شبیه کلاه موبدان آیین مهر است.
تولد حقیقی مسیح
از متون مقدس مسیحیان (کتاب مقدس : عهد جدید) برمی آید، تولد عیسای مسیح در یکی از  اعتدال بهاری یا پاییزی  بوده است و نه در زمستان.
چنانکه در «انجیل» آمده است که در زمان تولد مسیح «چوپانان گله های خود را به چراگاه می بردند»
 همانگونه که مورخین قرون اولیه انتشار مسیحیت روایت می کنند، تغییر تاریخ جشن میلاد مسیح(کریسمس) و انطباق آن بر سالروز تولد میترا، توسط کنستانتین کبیر و به مشاورت کلیسا، به منظور نگهداری از جشن با تغییر معنای آن از جشن بت پرستان(خورشید پرستان) با جشن پرستش خدای یگانه بوده است.

سرمایه اجتماعی

اصطلاح سرمایه اجتماعی عبارت است از شبکه‌ای از روابط میان افرادی است که در جامعه‌ای خاص زندگی و کار می‌کنند و آن جامعه را قادر می‌سازد تا به طور مؤثر عمل کند. این شامل کارکرد مؤثر گروه‌های اجتماعی از طریق موارد ذیل است:

1-    روابط بین فردی.

2-    احساس هویت مشترک.

3-    درک مشترک.

4-    هنجارهای مشترک

5-     ارزش‌های مشترک

6-     اعتماد،

7-    همکاری و تعامل

برخلاف اشکال مالی سرمایه، سرمایه اجتماعی با استفاده از بین نمی رود؛ در عوض، با عدم استفاده استفاده از آن یا از دست دادن آن کاهش می یابد. از این نظر شبیه مفهوم اقتصادی سرمایه انسانی است.

سرمایه اجتماعی معیاری از ارزش منابع است، چه محسوس مانند فضاهای عمومی، دارایی خصوصی و چه ناملموس مانند بازیگران، سرمایه انسانی، مردم و تأثیری که این روابط بر منابع درگیر در هر رابطه می‌گذارد. در گروه های بزرگتر برخی آن را شکلی از سرمایه توصیف کرده اند که کالاهای عمومی را برای یک هدف مشترک تولید می­کند.

سرمایه اجتماعی برای توضیح عملکرد بهبود یافته گروه‌های مختلف، رشد شرکت‌های کارآفرین، عملکرد مدیریتی برتر، افزایش روابط زنجیره تامین، ارزش حاصل از اتحادهای استراتژیک و تکامل جوامع استفاده شده است.

سرمایه اجتماعی تعاریف، تفاسیر و کاربردهای متعددی دارد. دیوید هالپرن[1] استدلال می‌کند که محبوبیت سرمایه اجتماعی برای سیاست‌گذاران به دوگانگی این مفهوم مرتبط است، زیرا «در عین حال که اهمیت امر اجتماعی را بازگو می‌کند، احساس اقتصادی سختی دارد»[2] از این رو هانیفان[3] در تعریف مفهوم، سرمایه اجتماعی را با کالاهای مادی در تقابل قرار می دهد و آن را به این صورت تعریف می کند:

من به املاک و مستغلات، یا به اموال شخصی یا به پول نقد اشاره نمی کنم، بلکه به آن چیزی در زندگی اشاره می کنم که باعث می شود این مواد ملموس در زندگی روزمره مردم بیشترین اهمیت را داشته باشند، یعنی حسن نیت، معاشرت، همدردی متقابل و اجتماعی. آمیزش میان گروهی از افراد و خانواده‌هایی که یک واحد اجتماعی را تشکیل می‌دهند... اگر ممکن است با همسایه‌اش و آنها با سایر همسایه‌ها در تماس باشد، سرمایه اجتماعی انباشته می‌شود که ممکن است بلافاصله نیازهای اجتماعی او را برآورده کند. ممکن است دارای پتانسیل اجتماعی کافی برای بهبود اساسی شرایط زندگی در کل جامعه باشد. جامعه به عنوان یک کل از همکاری همه بخش های خود بهره مند خواهد شد، در حالی که فرد در انجمن های خود مزایای کمک، همدردی و همراهی همسایگان خود را خواهد یافت[4].

ظهور مفهوم سرمایه اجتماعی مدرن روشی جدید برای نگاه کردن به این بحث است که اهمیت اجتماع برای ایجاد اعتماد عمومی و در عین حال اهمیت انتخاب آزادانه فردی را برای ایجاد جامعه ای منسجم تر حفظ می کند؟ یا نه؟

مجموعه قابل توجهی از تحقیقات نشان می‌دهد که سرمایه اجتماعی می‌تواند اثرات نامطلوبی نیز داشته باشد. کار پیر بوردیو[5] نشان می‌دهد که چگونه می‌توان از سرمایه اجتماعی برای تولید یا بازتولید نابرابری استفاده کرد، به عنوان مثال نشان می‌دهد که چگونه افراد از طریق به کارگیری مستقیم و غیرمستقیم ارتباطات اجتماعی به موقعیت‌های قدرتمند دسترسی پیدا می‌کنند. وی در کتاب «اشکال سرمایه» بین سه شکل سرمایه تمایز قائل شده است: سرمایه اقتصادی، سرمایه فرهنگی و سرمایه اجتماعی. او سرمایه اجتماعی را به عنوان «مجموعه منابع بالفعل یا بالقوه که به داشتن شبکه ای بادوام از روابط کم و بیش نهادینه شده از آشنایی و شناخت متقابل مرتبط است» تعریف می کند[6]. برخورد او با این مفهوم با تمرکز بر مزایایی برای صاحبان سرمایه اجتماعی و ساخت عمدی جامعه پذیری به منظور ایجاد این منبع است. بنابراین بوردیو اشاره می کند که ثروتمندان و قدرتمندان از "شبکه پسران قدیمی" یا سایر سرمایه های اجتماعی خود برای حفظ مزایای خود، طبقه اجتماعی و فرزندانشان استفاده می کنند.

نمونه‌ای از پیچیدگی‌های تأثیرات سرمایه اجتماعی منفی، خشونت یا فعالیت باندهای جنایتکار است که از طریق تقویت روابط درون گروهی یا سرمایه اجتماعی پیوندی تشویق می‌شود. سرمایه اجتماعی پیوندی نوعی از سرمایه اجتماعی است که ارتباطاتی را توصیف می کند که افراد را در یک شکافی که معمولاً جامعه را تقسیم می کند، مانند نژاد، طبقه یا مذهب به هم مرتبط می کند. این انجمن ها هستند که بین جوامع، گروه ها یا سازمان ها "پل" می شوند.

پیامدهای منفی جمع گرائی سرمایه اجتماعی بیشتر با «پل زدن» با سایر گروه ها همراه است، بدون پل زدن سرمایه اجتماعی، گروه‌های «پیوند» از بقیه جامعه و مهم‌تر از همه از گروه‌هایی که برای «افزایش» سرمایه اجتماعی باید با آنها پیوند برقرار کنند، منزوی و محروم شوند. سرمایه اجتماعی پیوندی یک مقدمه ضروری برای توسعه شکل قدرتمندتر سرمایه اجتماعی است.

پیوند و پل زدن سرمایه اجتماعی در صورت تعادل می تواند به طور مولد با هم کار کند، یا ممکن است علیه یکدیگر کار کنند. با تشکیل پیوندهای سرمایه اجتماعی و گروه های همگن قوی تر، احتمال پل زدن سرمایه اجتماعی کاهش می یابد. پیوند سرمایه اجتماعی همچنین می‌تواند احساسات یک گروه خاص را تداوم بخشد و امکان پیوند افراد خاص را بر اساس یک آرمان رادیکال مشترک فراهم کند. تحکیم پیوندهای جزیره ای می تواند منجر به اثرات گوناگونی مانند حاشیه نشینی قومیتی یا انزوای اجتماعی شود. در موارد شدید، اگر رابطه بین گروه های مختلف به شدت منفی باشد، ممکن است پاکسازی قومی رخ دهد. در موارد خفیف، پیوند اجتماعی جزیره ای فقط جوامع خاصی مانند حومه شهرها را به دلیل پیوند سرمایه اجتماعی و این واقعیت که مردم در این جوامع زمان زیادی را دور از مکان‌هایی دیگر زندگی می‌کنند، منزوی می‌کند[7].



[1]. Halpern

[2]. هالپرن، دیوید. سرمایه اجتماعی، صص 1-2.

[3]. Hanifan

[4]. هانیفان، "مرکز جامعه مدارس روستایی." سالنامه های آکادمی علوم سیاسی و اجتماعی آمریکا، ص 131

[5]. Bourdieu, Pierre

[6]. بوردیو، پیر. «سرمایه اقتصادی، سرمایه فرهنگی، سرمایه اجتماعی» در نابرابری های اجتماعی (دنیای اجتماعی، شماره ویژه 2)، ویرایش شده توسط راینهارد کرکل. گوتینگن: اتو شارتز و شرکت ص 249

[7]. بولین، بی. هکت، ای.جی. هارلان، اس.ال. کربی، ا. لارسن، ال. نلسون، ا. رکس، تی آر. ولف، "پیوند و پل زدن: درک رابطه سرمایه اجتماعی و کنش مدنی". مجله آموزش و پژوهش برنامه ریزی. 24: 64-77

اقتصاد

پارادایم مسلط بر اقتصاد جهان امروز با بحران مشروعیت مواجه است. ابعاد متعددی برای این سقوط از عرصه وجود دارد: افزایش نابرابری و ناامنی اقتصادی، مخاطرات اولیه از بحران مالی جهانی و معافیت از مجازات کسانی که آن را تحریک کردنده­اند و الگویی از جهانی شدن که برای شرکت های بزرگ و نخبگان مالی موقعیت ممتازی است؛ شبح تغییرات آب و هوایی که بر همه اینها سایه افکنده است. این خطوط گسل اعتماد به نهادها، اعم از ملی و جهانی را تضعیف می‌کند و گاهی حتی واکنش‌هایی را به شکل جزیره‌گرایی و گرایش به افراط‌گرایی برانگیخته است. پاسخ به این چالش ها را می توان در 17 هدف توسعه پایدار یافت که توسط 193 کشور در سال: 2015 تحت نظارت سازمان ملل متحد به تصویب رسید. که عبارتند از[1]:

هدف 1: بدون فقر

هدف 2: صفر گرسنگی

هدف 3: سلامت و تندرستی خوب

هدف 4: آموزش با کیفیت

هدف 5: برابری جنسیتی

هدف 6: آب پاک و فاضلاب

هدف 7: انرژی مقرون به صرفه و پاک

هدف 8: کار شایسته و رشد اقتصادی

هدف 9: صنعت، نوآوری و زیرساخت

هدف 10: کاهش نابرابری

هدف 11: شهرها و جوامع پایدار

هدف 12: مصرف و تولید مسئولانه

هدف 13: اقدام اقلیمی

هدف 14: زندگی زیر آب

هدف 15: زندگی در خشکی

هدف 16: نهادهای قوی صلح و عدالت

هدف 17: مشارکت برای رسیدن به هدف

این اهداف مبتنی بر این ایده است که پیشرفت اقتصادی دیگر نمی­تواند بدون اشاره به شمول اجتماعی و پایداری محیطی ارزیابی شود. ضمناً این تصور وجود دارد که بازارها اقتصادی به تنهایی نمی­توانند این مشکلات را حل کنند، بلکه نیازمند همکاری بین کشورها در سطح جهانی و شرکای اجتماعی در سطح ملی است.

این تغییرات به نوبه خود مستلزم بازنگری جدی در مورد مبانی اخلاقی اقتصاد مدرن است. با این حال، چنین نتیجه‌گیری ممکن است عجیب به نظر برسد. به هر حال، اقتصاد نئوکلاسیک حاکم برجهان به گونه ای تکامل یافت که تمایز شدیدی بین امر مثبت و هنجاری، بین واقعیت ها و ارزش ها ایجاد کرد. با این حال هیچ راهی برای جدا کردن ارزش ها از بحث اقتصادی وجود ندارد و همچنین در مورد سؤالات بزرگی که فلسفه اخلاق مانند ماهیت یک انسان، هدف یا اهداف زندگی و روش صحیح عمل در شرایط مختلف مطرح می کند؛ اقتصاد پاسخ های خاصی را پیشنهاد می­کند.

در ارزیابی انتقادی اقتصاد باید با این پرسش آغاز شود که واقعاً انسان ها برای چه چیزی ارزش قائل هستند؟ یک پاسخ واضح شادی است. اما این به معنای چیزهای متفاوتی در سنت های مختلف است. که در ذیل به نگاه برخی از این سنت­ها پرداخته می­شود:

 1- سنت ارسطوئی

رویکرد ارسطویی مفهوم عمیق‌یاز خوشبختی و شکوفایی انسان را مطرح می‌کند که با زندگی کامل یعنی زندگی مطابق با آنچه ذاتاً ارزشمند تلقی می‌شود - روابط معنادار، احساس هدف و مشارکت در جامعه- شناخته می‌شود. از نظر ارسطو، این مستلزم تلقین فضیلت به بهترین شکل آن به انسان است؛ که از آن با عنوان حرکت از بالقوه به سوی بالفعل شدن تعبیر می شود، به طوری که مردم در صورت درک ماهیت اساسی خود از آنچه اکنون هستند به آنچه می توانند باشند حرکت کنند.

در سنت ارسطویی، خیر عمومی به عنوان خیر ناشی از یک تجربه اجتماعی مشترک که فراتر از خیر فرد است، هیچ کس را طرد نمی کند و از دیگر سو نمی­تواند به مجموعه ای از خیر فردی تفکیک شود که این نگرش این بینش را منعکس می­کند که انسان فقط در رابطه با دیگران شکوفا می­شود[2]. این مفهوم از یک خیر مشترک، تناسب ناخوشایندی با پارادایم‌های اخلاقی برآمده از روشنگری دارد، که بر استقلال افراد در تعقیب مفهوم خودشان از آنچه خوب است تأکید می‌کنند. این رویکرد، عمدتاً از طریق تأکید بر حقوق بشر جهانی، پیشرفت‌های اخلاقی گسترده ای را به همراه دارد امّا این نگاه هزینه‌ای در پی دارد، و آن کاهش همه قضاوت‌های ارزشی به ترجیحات ذهنی است.

2- سنت نئو کلاسیک

فایده گرایی شادی را در معنای لذت جویانه به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد می بیند و اقتصاد نئوکلاسیک به شدت مدیون این سنت است. پارادایم اخلاقی اقتصاد نئوکلاسیک بر «انسان اقتصادی»[3] متمرکز است، که با نفع شخصی به دنبال به حداکثر رساندن ترجیحات مادی سوبژکتیو است که تحت فرضیات بسیار محدودکننده اقتصادی توسط بازارهای رقابتی قابل دستیابی است.

امّا آیا «انسان اقتصادی» بازتابی دقیق از طبیعت انسان است؟ حتی بر اساس آخرین شواهد روانشناسی، علوم اعصاب و زیست شناسی تکاملی نیز نمیتوان به چنین چیزی حکم داد. برای مثال، ادوارد او. ویلسون[4]، زیست‌شناس دانشگاه هاروارد، استدلال می‌کند که نیروهای تکاملی دلالت بر پیروزی افراد خودخواه بر نوع‌دوستان درون گروهی دارد، اما در واقعیت گروه‌های نوع‌دوست بر گروه‌های خودخواه پیروز می‌شوند. پس انسان‌ها برای همکاری و حفظ هنجارهای اخلاقی آماده هستند. با این حال گروه های پیوندی نشان دهنده تمایلات درونی برای طرفداری از خودی ها و شیطان جلوه دادن افراد خارجی نیز است. از این منظر، بیشتر چارچوب‌های اخلاقی اعم از سکولار و مذهبی یک هدف مشترک را دنبال می­نمایند: «تشویق مردم به پرورش ویژگی‌های اجتماعی و سرکوب فردگرائی خودخواهانه و پرخاشگرایانه».

در مقابل اقتصاد نئوکلاسیک به عنوان یک استثنا برجسته، بر منیت و انسان محوری تاکید دارد، و تعقیب خواسته های مادی را بالا می برد، و شکل گیری اخلاقی را نادیده می گیرد و در نهایت، هنجارها به عنوان حاکمیت ذهنی هرگز قابل بررسی نیستند و نه تنها فضیلت بی‌ربط تلقی می‌شوند، بلکه آنچه سنت‌های قدیمی‌تر به‌عنوان رذیله در نظر گرفته می‌شوند، سودمند نیز شمرده می­شود. این نگاه بر مبنای ادعای معروف آدام اسمیت است که می گوید: «منفعت شخصی به جای خیرخواهی در خدمت خیر عمومی است»[5] اگرچه خود اسمیت در این مورد بسیار محتاط تر از بسیاری از پیروانش بود.

اقتصاد نئوکلاسیک بدون هیچ هدف مشترک متقابل، اهداف زندگی اقتصادی را به سود مادی و مالی کاهش می­دهد و از بازیگران اقتصادی انتظار دارد به جای هنجارهای اخلاقی به قوانین و حقوق مالکیت احترام بگذارند و به جای فضیلت، توسط انگیزه های مالی هدایت شوند. این نشان دهنده یک نقطه کور اخلاقی است. دقیقاً همین ذهنیت است که به نابرابری گسترده، بی ثباتی مالی و بحران زیست محیطی در جهان امروز دامن می زند. به علاوه تلقین ارزش‌های انسان ‌اقتصادی، مردم را به سرکوب همدلی و همبستگی به نفع خودخواهی و فرصت‌طلبی سوق می‌دهد. در حالی که در جهان واقعیت بازارها و موسسات کلیدی به سادگی بدون تعهد به فضایل مانند انصاف، صداقت، اعتماد و همدلی عمل  نخواهند کرد.

3- سنت اسلامی

در نگاه اسلامی پول شادی را فراتر از یک سطح معین نمی‌خرد و چه بسا خود باعث رنجش انسان خواهد شد چنان که در قرآن آمده است: مال و ثروت مایه آزمایش انسان است: «إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ»[6]. برخی تحقیقات نشان می‌دهد که کشورهای شادتر نه تنها ثروتمندتر هستند، بلکه از حمایت اجتماعی قوی‌تر، سطوح بالاتری از اعتماد و سخاوت، و توانایی بیشتری برای آشکار کردن توانایی‌های عاری از موانع (از جمله فساد) برخوردار هستند[7]. این همان مفاهیمی است که در اخلاق اسلامی به آن تاکید شده است[8].

از دیگر سو در نگاه اسلام انسان موجودی دو سویه است یعنی مردم از یک طرف به همکاری، مشارکت، و پاداش به اعتماد اعتقاد دارند، امّا همچنین به تقلب و فرصت‌طلبی، حتی با هزینه مالی برای خودشان، نیز تمایل دارند. این همان وجود دوگانه­ای از نفس اماره و نفس لوامه ای است که در اسلام پیرامون آن سخ به میان آمده است و از یک سو نفس انسان را به خودمحوری متمایل می­کند و از سوی دیگر وجدان انسان را از آن برحذر می­دارد. از این رو تکیه بر نگاه انسانی برای بازشناسی هنجارها همانگونه که در اقتصاد نئو کلاسیک مطرح است با یک دوگانه متضاد روبه رو است. در حالی که در نگاه اسلامی این اخلاق به معنای عام یعنی حسن و قبح شرعی و عقلی است که تعیین کننده هنجارهای رفتاری است که از ثبات و شمولیت گسترده بر خوردار است و در فرهنگ انتظار اقتصادی مطلوب است که بر اساس این پارادایم بنا نهاده شده باشد و عملکرد آن بر این اساس به عنوان یک مرز اخلاقی در اقتصاد بازار نیاز دارد، چرا که این تعهد به همه اجازه می‌دهد تا توانایی‌های خود را آزاد کنند و همچنین این اطمینان را به دست می­دهد که همه به سمت اهداف مشترک مورد توافق به‌ویژه آن‌طور که در چارچوب اهداف توسعه پایدار تعیین شده است هدایت می‌شوند، و این نقش مستقیمی در توسعه امنیت پایدار بازی می­کند



[1]. United Nations. Resolution adopted by the General Assembly on 6 July 2017, Work of the Statistical Commission pertaining to the 2030 Agenda for Sustainable Development

[2]. ارسطو، کتاب اخلاق‌ ارسطو، ص 23

[3]. هومو اکونومیکوس یا «انسان اقتصادی» توصیف انسان در برخی نظریه های اقتصادی به عنوان فردی منطقی است که ثروت را برای منافع شخصی خود دنبال می کند. مرد اقتصادی به عنوان کسی توصیف می شود که با استفاده از قضاوت عقلانی از کار غیر ضروری اجتناب می کند.

[4]. Edward O. Wilson

[5]. Vivienne Brown, The Adam Smith Review. Routledge, 2006. V2 P 146

[6]. تغابن، 15

[7].  Happiness. University of Leicester. Press release:   2006.

[8]. نراقی، مهدی بن ابی ذر، جامع السعادات، ج 1 ص 389

واد طوی

کلمه الطور درمواردی در  کتاب الله تعالى آمده که همه به معنى کوه است  و کوهی که خدا نزد آن موسى علیه السلام را ندا نموده است:  «وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیًّا» د رآیه دیگر با خطاب بنی اسرائیل آمده: «یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ قَدْ أَنجَیْنَاکُم مِّنْ عَدُوِّکُمْ وَوَاعَدْنَاکُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ»  پس کلمة أیمن وصف برای نزدیکی کوه است. و این کوه (طور موسی) در مکان مبارک و در وادی مقدّس، است  چنانکه حق تعالی به آن اشاره فرموده است: «اإِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ ۖ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» تو در وادی ارزشمندی هستی . و در آیه دیگر آمده است: «هَلْ أتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»

در سایت گفتگوی تمدنی (با گرایش سکولار) مقاله ای از نویسنده ای به نام محمد صفدی وجود دارد که در آن ادعا می کند که افسانه وجود دره ای به نام طوا و کوهی به نام طوا و آنچه در قرآن است فقط بینامتنیت و کپی برداری از تورات است  چرا که چون قسمت انجیلی که در آن وادی مقدس ذکر شده شبیه کلمه آیه قرآن است؟!. در تورات به زبان عبری (شال نعلیخا معال رلیخا کی حکمکم عشیر عطا عمد الاف ادمات قودش هوا) به معنی (کفش خود را از پای خود بردارید زیرا در سرزمین مقدس هوا هستید)

پایه برهانی که او می خواهد ثابت کند، قرب لفظی بین دو آیه انجیلی و قرآنی است که به عکس حکایت از وحدت این  دو در، منشأ آن الله جل جلاله دارد، با علم به این که عربی و عبری در لغت و معنی بسیار نزدیک هستند. این نویسنده در ادعای خود می گوید که طوی تحریف کلمه هوا است که در آخر در قسمت آیه تورات آمده است و ادعا می کند که این کلمه به هو ترجمه شده است و ادعا می کند که نویسنده قرآن به جای هاء طاء را جایگزین کرده است. و آن را طوا نوشته است.

و این اشتباه آشکاری است که برای کسانی که دانش کمتری از ساختار و بیان زبانی در زبان عبری دارند، به این دلیل است که کلمه  (أدامت قادشAdamat Kadesh به   معنای  سرزمین مقدس) یک کلمه مؤنث است، پس چگونه می توان آن را به ضمیر مذکر ارجاع داد؟ علاوه بر این، نحو در زبان عبری به تأخیر ضمیر فصل علاقه ندارد، بلکه ضمیر  را در جای خود دوست دارد، و اگر فرض کنیم که هوا به معنای هو است جمله چنین خواهد بود «هوا ادمات قادش»، برخلاف آنچه در قسمت فوق ذکر شد. پس چنین بر می آید که هوا به معنای هو نیست، بلکه لفظ علم بر آن وادی مقدس است و در زبان عربی به طوّا تلفظ می شود.

همین طور در اکثر تفاسیر، مانند ادبیات یهودیان، در می یابیم که مکان مذکور در سینا است که به عقیده رایج، شبه جزیره جداکننده آفریقا و آسیا و بین سفید و سرخ است. دریاها غیر از آن، با کمی دقت به نظر می رسد که سرقت ادبی در این مورد وجود دارد، زیرا در شبه جزیره مذکور جایی که کوهی با ویژگی های کوه الطور و دره ای مقدس به نام طوی وجود داشته باشد وجود ندارد. . بلکه کلمه سینا از بابلیان باستان است، بنابراین سین برای آنها خدای ماه است، در حالی که این نام برای شبه جزیره ذکر شده در تاریخ باستان شناخته شده نیست. بر اساس کتیبه های هیروگلیف فرعونی، آن را بیائو به معنی معادن و در اواخر دوره دوموکات به معنای گونه های فیروزه ای نامیده می شد، زیرا از آنجا استخراج می شد. و اما در متون تورات به نام حورب آمده است که به معنای زمین بایر و بایر است که در آن درختی وجود ندارد که با صفت الطور که در آن درختان زیتون می رویند منافات دارد.

سپس موسی علیه السلام هنگامی که با خانواده خود از مدین (که اکنون در نزدیکی مرزهای عربستان و اردن قرار دارد) به شبه جزیره فوق الذکر نرفته است، زیرا تحت فرمان فرعونیان بود و از دست آنها فرار کرد. . با نگاهی ساده به نقشه درمی یابیم که مقصد مورد انتظار موسی علیه السلام حرکت به سمت شمال برای عبور از دریای مرده از شرق آن است، به خصوص که در همان منطقه مکانی به نام وادی موسی وجود دارد. نام یک شهر اردن اکنون) که همین جهت را دارد.

و اگر به اسامی مکانهای این منطقه جغرافیایی که موسی علیه السلام در آنها حرکت کرده دقت کنیم، با در نظر گرفتن اصلاحات رایج زبانی، فرمولهایی را می یابیم که به این نام تقریب دارند، مانند: طرطوس; طرابلس با طور طوس و طور بولس از هم جدا می شود و اگر به آن اضافه کنیم که حرف طا در زبان های منطقه شام ​​باستان به جیم تبدیل می شود، متوجه می شویم که عباراتی مانند جورجوس و جرابلس همان طرطوسو طرابلس  است. با اتخاذ این قاعده درمی یابیم که کلمه طور سینا تبدیل به جور سینا یا جور سالم می شود که نام تاریخی بیت المقدس الشریف است پس کوه سینا همان کوه زیتون است که در سمت راست آن - مسجد الاقصی است  و در مکانی است که با مسافران  که از شمال شرقی در کنار بحرالمیت می آیند، قرار دارد و این همان راهی است که موسی علیه السلام هنگام پیاده روی با خانواده خود از مدیان، از آن  می رود. قرآن ذکر کرده است که کوه سینا زیتون می رویاند، پس می فرماید (و درختی که از کوه سینا بیرون می آید که روغن می رویاند و برای آنها که می خورند عطری است) می دانیم که او شهر مقدس اورشلیم است و نقطه مبارکی که موسی را از آنجا خوانده اند، صخره اسراء است که گنبد طلا بر آن پوشیده شده است. به همین ترتیب، در می یابیم که کوه سینا، که خداوند در گفتار خود به آن سوگند یاد کرد (و قسم به انجیر و زیتون و طور سینین وبلد امین من) کوه جورسیم است که در شمال اورشلیم قرار دارد و برای فرقه یهودی سامری مقدس است. و با توجه به اینکه در عبری باستان نون به میم جایگزین میشود این مطلب دور از ذهن نیست.

مقدمه تاریخ مصر

پروفسور ماسپرو نیازی به معرفی به ما ندارد. نام او در انگلستان و آمریکا به عنوان یکی از استادان ارشد علم مصر و همچنین تاریخ شرق باستان و باستان شناسی شناخته شده است. او مانند یک فیلولوژیست، یک مورخ و یک باستان شناس، بیشترین جایگاه را در سالنامه دانش و تحقیقات مدرن به خود اختصاص داده است. او دارای آن درک سریع و باروری منابعی است که بدون آن رمزگشایی متون باستانی غیرممکن است، و همچنین دارای حس همدردی با گذشته و قدرت درک آن است که اگر آن را درست تصور کنیم، ضروری است. آشنایی نزدیک او با مصر و ادبیات آن، و فرصت‌های اکتشاف که به واسطه سمت چندین ساله‌اش به‌عنوان مدیر موزه بولاق در اختیار او قرار گرفت، به او ادعای بی‌نظیری داد که با اقتدار درباره تاریخ دره نیل صحبت کند. در اثر حاضر، او از ذخایر فراوان یادگیری و دانش خود ولخرج بوده است، و بنابراین می‌توان آن را کامل‌ترین گزارش مصر باستان در نظر گرفت که تاکنون منتشر شده است.

در مورد بابل و آشور او دیگر، درست است، دست اول صحبت نمی کند. اما او به طور کامل آخرین و بهترین مراجع را در این زمینه مطالعه کرده است و اظهارات آنها را با قضاوتی که از آشنایی کامل با بخش دانش مشابه ناشی می شود سنجیده است.

طبیعتاً، در مطالعات مترقی مانند مطالعات مصر شناسی و آشورشناسی، بسیاری از نظریه ها و نتیجه گیری ها باید آزمایشی و موقتی باشند. اکتشاف با کشف آنقدر سریع ازدحام می کند که حقیقت امروز اغلب مستعد اصلاح یا تقویت با حقیقت فردا است. یک واقعیت تازه ممکن است نور کاملاً جدید و غیرمنتظره‌ای را بر نتایجی که قبلاً به دست آورده‌ایم پرتاب کند و باعث شود که آنها جنبه‌ای تا حدودی تغییر یافته به خود بگیرند. اما این همان چیزی است که باید در همه علومی اتفاق بیفتد که در آنها رشد سالمی وجود دارد و علم باستان شناسی نیز از این قاعده مستثنی نیست.

املای نام‌های خاص مصر باستان که توسط پروفسور ماسپرو انتخاب شده است، شاید برای بسیاری عجیب به نظر برسد. اما باید به خاطر داشت که تمام تلاش های ما برای نشان دادن تلفظ کلمات مصر باستان فقط می تواند تقریبی باشد. ما هرگز نمی‌توانیم با قاطعیت بفهمیم که آنها واقعاً چگونه صدا شده‌اند. تنها کاری که می توان انجام داد این است که مشخص کنیم در دوره یونانی چه تلفظی به آنها اختصاص داده شده است و از این، تا آنجا که ممکن است، به اعصار دوردست تر عمل کنیم. این کاری است که پروفسور ماسپرو انجام داده است، و دریافت اینکه سیستم آوانگاری او در مجموع توسط الواح خط میخی تل العمارنا تأیید شده است، برای او رضایت کمی ندارد

دشواری‌های او در چسباندن به املای نام‌های آشوری با مشکلاتی که تلاش‌های ما برای بازتولید، حتی تقریباً، نام‌های مصر باستان را در بر می‌گیرد، متفاوت است. سیستم نوشتاری خط میخی هجایی بود و هر کاراکتر یک هجا را نشان می داد، به طوری که می دانیم مصوت ها در یک نام خاص و همچنین حروف صامت چه هستند. علاوه بر این، تلفظ صامت‌ها شبیه به تلفظ صامت‌های عبری بود که آوانگاری آن‌ها مدت‌هاست که متعارف شده است. بنابراین، هنگامی که نام آشوری یا بابلی به صورت آوایی نوشته می‌شود، نویسه‌گردانی صحیح آن اغلب مورد سؤال نیست. اما، متأسفانه، نام ها همیشه به صورت آوایی نوشته نمی شوند. خط میخی ارثی از پیشینیان غیر سامی سامی ها در بابل بود و در این خط شخصیت ها واژگان و همچنین صداها را نشان می دادند. به ندرت، آشوریان سامی به جای املای آوایی، به نوشتن نامی به شیوه سومری قدیم ادامه دادند، نتیجه این بود که ما نمی دانیم چگونه در زبان خودشان تلفظ می شد. به عنوان مثال، نام نوآب کلدایی با دو کاراکتر نوشته شده است که از نظر ایدئوگرافیک به معنای "خورشید" یا "روز زندگی" هستند و از اولین آنها ارزش های سومری عبارت بودند از ut، بابر، خیس، ترن، و par، در حالی که دومی دارای ارزش zi بود. اگر بیروسوس، مورخ کلدیایی نام Xisuthros را نمی‌نوشت، ما نمی‌توانستیم سرنخی از تلفظ سامی آن داشته باشیم.

یادگیری و صنعت خستگی ناپذیر پروفسور ماسپرو برای من کاملاً شناخته شده است، اما اعتراف می کنم که برای آشنایی کامل او با ادبیات آشورشناسی آماده نبودم. به نظر می رسد هیچ چیز از چشم او دور نبوده است. مقالات و کتاب‌هایی که به تازگی منتشر شده‌اند و نیمی از مقالات فراموش شده در نشریات ادواری مبهم که سال‌ها پیش منتشر شده‌اند، همگی به طور یکسان توسط او مورد استفاده و نقل قرار گرفته‌اند. با این حال، طبیعتاً نکاتی وجود دارد که من باید در مورد آنها با نتایجی که او می‌گیرد یا سایر آشورشناسان او را به آن سوق داده‌اند، تفاوت داشته باشم. بدون اینکه خود آشوری شناس باشد، آشنایی با آن بخش از شواهد مربوط به برخی مسائل مورد مناقشه که فقط در کتیبه های هنوز منتشر نشده یا ترجمه نشده یافت می شود، غیرممکن بود.

دو نکته وجود دارد که به نظر من برای توجیه اظهار مخالفت من با نظرات او اهمیت کافی دارد. اینها موقعیت جغرافیایی سرزمین ماگان و شخصیت تاریخی سالنامه سارگون اکاد است. شواهد در مورد مگان بسیار واضح است. ماگان معمولاً با کشور ملوخخا، بیابان «نمک» مرتبط است و در هر متنی که موقعیت جغرافیایی آن ذکر شده است، در مجاورت مصر قرار گرفته است. از این رو اسوربنی پال پس از بیان اینکه «به سرزمین مگان و ملخخا رفته» ادامه می دهد که «راه خود را به مصر و کوش هدایت کرده» و سپس اولین لشکرکشی مصری خود را شرح می دهد. شهادت مشابهی توسط اسارحدون وجود دارد. پادشاه اخیر به ما می گوید که پس از ترک مصر راه خود را به سرزمین ملوخخا هدایت کرد، منطقه ای بیابانی که در آن رودخانه وجود نداشت، و «تا شهر راپیخ» (رافیای کنونی) «در حاشیه وادی مصر» (وادی العریش کنونی). پس از آن از پادشاه عرب شتر گرفت و به سرزمین و شهر مگان راه یافت. الواح تل العمارنا به ما این امکان را می دهد که رکورد را به قرن پانزدهم قبل از میلاد برگردانیم. در برخی از الواح اکنون به عنوان برلین (وینکلر و هابیل، 42 و 45) فرماندار فنیقی فرعون می خواهد که از ملخخا و مصر به او کمک بفرستند: "پادشاه باید سخنان خدمتکار خود را بشنود و ده نفر را بفرستد. از کشور ملخخا و بیست مرد از کشور مصر برای دفاع از شهر [جبال] برای پادشاه.» و باز هم «فرعون فرستادم» (به معنای واقعی کلمه «خانه بزرگ») «برای یک پادگان مردانی از کشور ملوخخا، و... پادشاه تازه پادگانی [از] کشور فرستاده است. ملخخا." در تاریخی هنوز نشانه هایی داریم که ملوخخا و مگان یک منطقه از جهان را نشان می دهند. در یک فهرست جغرافیایی قدیمی بابلی که متعلق به روزهای اولیه تاریخ کلدسی است، ماگان به عنوان "کشور برنز" و ملوخخا به عنوان "کشور سمدو" یا "مالاشیت" توصیف شده است. این فهرست بود که در ابتدا اوپرت، لنورمانت و من را به طور مستقل به این باور رساند که ماگان باید در شبه جزیره سینا جستجو شود. با این حال، مگان شامل مدیان کتاب مقدس می‌شود و شهر ماگان که در زبان آشوری سامی مککان نامیده می‌شود، احتمالاً مکنای جغرافیای کلاسیک است که اکنون با ویرانه‌های مکنا نشان داده می‌شود.

مانطور که من همیشه شخصیت تاریخی سالنامه های سارگون آکاد را حفظ کرده ام، مدت ها قبل از اینکه اکتشافات اخیر پروفسور هیلپرشت و دیگران را به اتخاذ همین دیدگاه سوق دهد، همچنین باید بیان کنم که چرا آنها را شایسته اعتبار می دانم. سالنامه ها به خودی خود حاوی هیچ چیز نامحتملی نیستند. در واقع، آنچه که ممکن است بعیدترین بخش از آنها به نظر برسد - چیزی که گسترش امپراتوری سارگون را تا سواحل مدیترانه توصیف می کند - با پیشرفت تحقیقات تأیید شده است. آمی ساتانا، پادشاه اولین سلسله بابل (حدود 2200 سال قبل از میلاد) خود را "پادشاه کشور اموریان" می نامد، و الواح تل العمارنا به ما نشان داده اند که نفوذ بابل چقدر عمیق و طولانی است. در سراسر آسیای غربی بوده اند. علاوه بر این، گلدانی که پروفسور ماسپرو در اثر حاضر توصیف کرده است ثابت می کند که لشکرکشی نارام سین علیه ماگان یک واقعیت تاریخی بوده است و چنین لشکرکشی تنها در صورتی امکان پذیر است که «سرزمین اموریان»، سوریه و فلسطین روزهای بعد. ، در عقب محکم شده بود. اما آنچه اساساً مرا به این باور رساند که سالنامه ها سندی مقارن با وقایع نقل شده در آنها هستند، دو واقعیت است که به نظر می رسد به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفته است. از یک طرف، در حالی که سالنامه سارگون به طور کامل ارائه می شود، سالنامه های پسرش نارام سین به طور ناگهانی در اوایل سلطنت او شکسته می شود. من هیچ توضیحی در این مورد نمی بینم، جز اینکه آنها در حالی سروده شده اند که نارام سین هنوز بر تخت سلطنت بوده است. از سوی دیگر، لشکرکشی های دو پادشاه با پدیده های نجومی همراه است که قرار بود موفقیت لشکرکشی ها به آنها بستگی داشته باشد. می دانیم که بابلی ها از نخستین روزهای تاریخ خود به تمرین و مطالعه طالع بینی سپرده شده بودند. ما همچنین می دانیم که حتی در زمان سلطنت بعدی آشور، هنوز مرسوم بود که ژنرال در میدان با آسیپو، یا «پیامبر»، آششاف دان همراهی می کرد. ii 10، که تحرکات لشکر به تفسیر نشانه های بهشت بستگی داشت. و در طفولیت تاریخ کلدن باید انتظار داشته باشیم که علامت نجومی ثبت شده همراه با رویدادی که با آن پیوند خورده است را پیدا کنیم. در دوره‌ای پس از آن، این نشانه و رویداد در ادبیات از یکدیگر جدا شدند، و اگر سالنامه سارگون مجموعه‌ای متأخر بود، در مورد آنها نیز قطعاً جداسازی انجام می‌شد. برعکس، این که سالنامه‌ها شکلی دارند که می‌توانستند و می‌بایست تنها در آغاز تاریخ بابلی معاصر می‌داشتند، برای من گواهی محکمی بر اصالت آنهاست.

می‌توان اضافه کرد که در قبرس استوانه‌های مهر بابلی یافت شده است که یکی از آن‌ها مربوط به عصر سارگون آکاد است که سبک و طرز کار آن مانند استوانه‌ای است که در جلد اول به تصویر کشیده شده است. III. پ. 96، در حالی که دیگری، هر چند به تاریخ متأخر، متعلق به شخصی بود که خود را «خادم نارام سین خدایی» توصیف می کند. البته ممکن است چنین استوانه هایی در زمان های بعدی به جزیره آورده شده باشند. اما وقتی به یاد می آوریم که یک شیء مشخصه از هنر قبرس ماقبل تاریخ تقلیدی از استوانه مهر کالسکه است، کشف آنها نمی تواند کاملاً تصادفی باشد.

روفسور ماسپرو حقایق خود را چنان به تاریخ اخیر آورده است که چیزی برای افزودن به آنچه نوشته است وجود ندارد. با این حال، از آنجایی که نسخه خطی او به صورت تایپ بود، به دانش آشوری شناسی ما چند اضافات داده شده است. بررسی جدید لوح سلسله بابلی، پروفسور دلیتز را به ایجاد برخی تغییرات در گزارش منتشر شده از آنچه پروفسور ماسپرو سلسله نهم می نامد، واداشت. به گفته پروفسور دلیتز، تعداد پادشاهان تشکیل دهنده سلسله بر روی لوح بیست و یک نفر ذکر شده است، نه سی و یک نفر که قبلا خوانده شد، و تعداد خطوط گمشده دقیقاً با این رقم مطابقت دارد. اولین پادشاه سی و شش سال سلطنت کرد و سلفی از سلسله قبلی داشت که نامش گم شده است. در نتیجه به جای یک نفر، دو غاصب ایلامی وجود داشت.

من بیشتر توجه را به متن جالبی جلب می کنم که توسط آقای استرانگ در اسناد بابلی و شرقی منتشر شده است که به اعتقاد من حاوی نام پادشاهی است که به سلسله های افسانه ای کلدیا تعلق دارد. این سماس ناتسیر است که با سارگون آکاد و دیگر پادشاهان اولیه در یکی از فهرست ها همراه شده است. افسانه، اگر به درستی آن را تفسیر کنم، می گوید که «عیلام به طور کلی به سماس نثیر داده خواهد شد». و همان شاهزاده به عنوان سازنده نیپور و دور ایلو، به عنوان پادشاه بابل و به عنوان فاتح بالداخا و خمبا سیتر، "پادشاه جنگل سرو" توصیف می شود. به یاد می‌آوریم که در حماسه گیل‌بازی‌ها، خمبابا نیز ارباب «جنگل سرو» بوده است.


اما اکتشافات و حقایق جدید یک منبع دائمی وجود دارد و برای مورخ غیرممکن است که با آنها همگام شود. حتی در حالی که ورق های کار او از میان مطبوعات می گذرد، بیل مکانیکی، کاوشگر و رمزگشا به ذخایر دانش قبلی ما می افزایند. در مصر، انرژی خستگی ناپذیر آقای دو مورگان در کوم اومبو، معبدی وسیع و با شکوه حفظ شده که ما به سختی در خواب وجودش را می دیدیم، افزایش یافته است. جواهرات سلسله دوازدهم را در دهشور با نفیس ترین کارها کشف کرده است و در میر و اسیوط در مقبره های سلسله ششم مدل های نقاشی شده از مشاغل و حرفه های روز و همچنین گردان های رزمی سربازان را یافته است که برای تازگی و واقعیت واقعی، در تضاد مطلوب با مدل‌هایی است که امروز از هند می‌آیند. در بابل، اکسپدیشن آمریکایی به رهبری آقای هینز، در نیفر آثار تاریخی قدیمی‌تر از آثار سارگون آکاد را کشف کرد. همچنین نباید فراموش کنم که به ستون لوتیفورم که توسط آقای دی مورگان در مقبره ای از امپراتوری قدیمی در ابوسر پیدا شد، یا کشف جالبی که توسط آقای آرتور ایوانز از مهرها و اشیاء دیگر از مکان های ماقبل تاریخ کرته و سایر بخش های کرته انجام شد، اشاره کنم. دریای اژه، با حروف هیروگلیف حکاکی شده است که سیستم نوشتاری جدیدی را نشان می دهد که در یک زمان باید در کنار هیروگلیف های هیتی وجود داشته باشد، و ممکن است منشأ آن در تأثیر مصر بر مردمان مدیترانه در عصر باشد. از سلسله دوازدهم

در جلدهای چهارم، پنجم و ششم. ما خود را در پرتو کامل یک فرهنگ پیشرفته می یابیم. ملت های شرق باستان دیگر هر کدام به دنبال وجودی منزوی نیستند و به طور جداگانه بذر تمدن و فرهنگ را در کرانه های فرات و نیل پرورش می دهند. آسیا و آفریقا در نبردهای مرگبار به هم رسیده اند. بابل امپراتوری خود را تا مرزهای مصر برده است و خود مصر در اسارت غریبه های هیکسوس از آسیا بوده است. در عوض، مصر موج تهاجم را به مرزهای بین النهرین برانداخت، امپراتوری خود را در سوریه جایگزین امپراتوری بابلی ها کرد و پادشاه بابل را مجبور کرد که با فرعون خود با شرایط مساوی رفتار کند. تجارت و بازرگانی در مسیر جنگ و دیپلماسی قرار گرفته است. آسیای غربی پوشیده از جاده هایی است که تاجر و پیک بی وقفه در آن تردد می کنند و کل جهان متمدن مشرق زمین در یک فرهنگ ادبی مشترک و منافع تجاری مشترک به هم گره خورده است.

بنابراین، عصر انزوا با عصر آمیزش، تا حدی نظامی و متخاصم، تا حدی ادبی و صلح آمیز جایگزین شده است. پروفسور ماسپرو این عصر آمیزش را برای ما ترسیم می کند، ظهور و شخصیت آن، افول و سقوط آن را توصیف می کند. زیرا وحدت تمدن شرق دوباره در هم شکست. هیتی ها از دامنه های توروس در استان مصر در شمال سوریه فرود آمدند و سامی های غرب را از شرق قطع کردند. بنی‌اسرائیل از ادوم و موآب بر اردن سرازیر شدند و کنعان را تصرف کردند، در حالی که خود بابل، برای قرن‌ها قدرت حاکم بر جهان شرق، مجبور بود راه را برای رقیب تازه‌اش، آشور باز کند. قدرت‌های امپراتوری قدیمی خسته شده بودند و بازی می‌کردند، و زمان لازم بود تا نیروهای جدیدی که قرار بود جای آنها را بگیرند، بتوانند قدرت کافی برای کار خود به دست آورند.

طبق معمول، پروفسور ماسپرو مراقب بود که آخرین اکتشافات و اطلاعات را در تاریخ خود گنجانده باشد. توجه کنید، پیدا خواهد شد، حتی از استلای منپتا که اخیراً توسط پروفسور پتری جدا شده است، که نام بنی اسرائیل بر روی آن حک شده است، گرفته شده است. در Elephantine، پس از مدت کوتاهی، بر روی یک تخته سنگ گرانیتی، کتیبه ای از خوفونخ - که تابوت سنگ گرانیت قرمز یکی از زیباترین اشیاء موزه گیزه است - یافتم که تاریخ جزیره را به دوران قدیم بازمی گرداند. اهرام سازان سلسله چهارم. این تخته سنگ متعاقباً در زیر ضلع جنوبی دیوار شهر پنهان شد و به‌عنوان قطعاتی از پاپیروس کتیبه‌ای که مربوط به سلسله ششم است در همسایگی نزدیک کشف شده است که در یکی از آنها به «این حوزه» پپی دوم اشاره شده است. به نظر می رسد که شهر الفانتین باید بین دوره سلسله چهارم و سلسله ششم تأسیس شده باشد. بنابراین Manetho در ساختن سلسله های پنجم و ششم با منشاء فیل موجه است.


اما در بابل است که شگفت‌انگیزترین اکتشافات انجام شده است. M. de Sarzec در تلو کتابخانه ای متشکل از سی هزار لوح پیدا کرده است که همگی مرتب چیده شده اند، به ترتیب روی هم چیده شده اند و متعلق به عصر گودآ (2700 قبل از میلاد) است. الواح بسیاری از تاریخ اولیه در ابوحبه (سیپاره) و جوخا (ایسین) توسط دکتر شیل که برای دولت ترکیه کار می کرد، کشف شده است. اما مهم ترین یافته ها در نیفر، نیپور باستانی، در شمال بابل بوده است، جایی که اکتشاف آمریکایی کار طولانی حفاری منظم خود را به پایان رسانده است. در اینجا آقای هاینز تا پایه‌های معبد بزرگ اللیل را کنده است و عمده‌ترین نتایج تاریخی تلاش‌های او توسط پروفسور هیلپرچت منتشر شده است (در اکسپدیشن بابلی دانشگاه پنسیلوانیا، جلد اول pl. 2، 1896).

تقریباً در میانه راه بین قله و پایین تپه، آقای هاینز سنگفرش را از آجرهای عظیمی که نام های سارگون اکد و پسرش نارام سین بر روی آن نقش بسته بود، گذاشت. او همچنین دیوار باستانی شهر را که توسط نارام سین ساخته شده بود به عرض 13.7 متر یافت. بقایای ساختمان‌های ویران شده زیر سنگفرش سارگون به عمق 9.25 متر می‌رسد، در حالی که بالای آن، که بالاترین لایه آن ما را به دوران مسیحیت می‌برد، تنها 11 متر ارتفاع دارد. ما ممکن است از این عصر عظیمی که تاریخ فرهنگ و نگارش بابلی به آن بازمی گردد، ایده ای شکل دهیم. در واقع، پروفسور هیلپرچت با تایید سخنان آقای هاینز را نقل می کند: "ما باید از به کار بردن صفت "قدیمی ترین" در زمان سارگون، یا به هر عصر یا دوره ای در هزار سال از تمدن پیشرفته او دست برداریم. «به نظر می‌رسد دوران طلایی تاریخ بابل شامل دوران سلطنت سارگون و اورگور می‌شود».

بسیاری از کتیبه های متعلق به این عصر دور از فرهنگ بشری توسط پروفسور هیلپرچت منتشر شده است. در میان آنها کتیبه ای طولانی در 132 سطر وجود دارد که بر روی انبوهی از گلدان های سنگی بزرگ که توسط یک فرد لوگال-زاگیسی به معبد اللیل ارائه شده است، حک شده است. لوگال-زاگیسی پسر اوکوس، پاتسی یا کاهن اعظم «سرزمین کمان»، به طوری که بین النهرین، با ساکنان بداوینش، نامیده می شد، بود. او نه تنها بابل را فتح کرد، که در آن زمان به نام کنگی، "سرزمین کانال ها و نیزارها" شناخته می شد، بلکه امپراتوری را پایه گذاری کرد که از خلیج فارس تا مدیترانه امتداد داشت. این قرنها پیش از آن بود که سارگون اکدی راه او را دنبال کند. Erech پایتخت امپراتوری Lugal-zaggisi شد و بدون شک در این زمان عنوان سومری آن "شهر" را به طور کامل دریافت کرد.

برای مدت طولانی قبلاً جنگ بین بابل و "سرزمین کمان" وجود داشت که به نظر می رسد حاکمان آن خود را در شهر کیس مستقر کرده بودند. زمانی شاهزاده بابلی En-sag(sag)-ana را می‌بینیم که کیس و پادشاهش را اسیر می‌کند. در زمان دیگری، پادشاه کیس است که به خدای نیپور برای قدردانی از پیروزی های او، پیشکش می کند. به این دوره تعلق دارد «استلای کرکس‌ها» معروفی که در تلو یافت شده است، که بر روی آن پیروزی E-dingir-ana-gin، پادشاه لاگاس (Tello) بر گروه‌های سامی سرزمین کمان به تصویر کشیده شده است. شاید توجه داشت که کشفات اخیر نشان داده است که پروفسور ماسپرو در انتساب پادشاهان لاگاس به دوره‌ای زودتر از دوره سارگون اکد، چقدر درست عمل کرده است.

پروفسور هیلپرخت E-dingir-ana-gin را بعد از Lugal-zaggisi قرار می دهد و در استلای کرکس ها بنای یادبود انتقامی که توسط حاکمان سومری لاگاس برای فتح کشور توسط ساکنان شمال گرفته شده است را می بیند. اما به همان اندازه ممکن است که نشان دهنده واکنش موفقیت آمیز Chaldsea در برابر قدرت ایجاد شده توسط Lugal-zaggisi باشد. به هر حال، سلسله لاگاس (که پروفسور هیلپرخت یک پادشاه جدید به نام ان-خگال به آن اضافه کرده است) مدتی در صلح سلطنت کردند و به همان سنین سلسله اول اور تعلق داشتند. این توسط یک Lugal-kigubnidudu مشخص شد که کتیبه‌هایش در نیفر یافت شده است. سلسله ای که در اور در روزهای بعد (حدود 2700 ق. م.) به وجود آمد، تحت فرمان اور-گور و بونگی، که تا به حال به عنوان «نخستین سلسله اور» شناخته می شد، به این ترتیب از جایگاه خود خلع شد و به دومین سلسله تبدیل شد. سلسله بعدی که اور را نیز پایتخت خود کرد و پادشاهان آن، اینه سین، پورسین ایل و گیمیل سین، پیشینیان بلافصل اولین سلسله بابل (که خارنمرابی به آن تعلق داشت) بودند، از این پس باید نامیده شوند. سومین.

از آخرین خریدهای تلو می توان به مهرهای پاتسی، لوگال-وسومگال اشاره کرد که در نهایت شک و تردید را در مورد هویت «سارگانی، پادشاه شهر» با سارگون معروف اکد از بین می برد. علاوه بر این، صحت تاریخی سالنامه های سارگون کاملاً تأیید شده است. حفاری‌های آمریکایی نه تنها آثار معاصر او و پسرش نارام سین، بلکه لوح‌هایی را نیز پیدا کرده‌اند که در سال‌های لشکرکشی او علیه «سرزمین آموری‌ها» نوشته شده است. به طور خلاصه، سارگون اکد که اخیراً از آن به عنوان شخصیتی «نیمه اسطوره‌ای» یاد می‌شود، اکنون در تابش کامل تاریخ اصیل ظاهر شده است.

اینکه وقایع نگاران بومی مطالب کافی برای بازسازی تاریخ گذشته کشور خود داشتند، اکنون نیز روشن است. الواح قراردادهای اولیه بابلی بر اساس وقایعی که رسماً چندین سال سلطنت یک پادشاه را متمایز می‌کردند، تاریخ‌گذاری شده‌اند، و لوح‌هایی کشف شده‌اند که در پایان یک سلطنت جمع‌آوری شده‌اند که سال به سال وقایعی را نشان می‌دهند که بدین ترتیب آنها را مشخص می‌کند. یکی از این الواح، به عنوان مثال، از حفاری در نیفر، با این کلمات آغاز می شود: (1) "سالی که پار سین (II.) پادشاه می شود. (2) سالی که پور سین پادشاه اوربیلوم را فتح می کند. و با «سالی که گیمیل سین پادشاه اور می شود و سرزمین زبسلی را فتح می کند» در لبنان به پایان می رسد.

اکتشافات آقای پینچس در میان برخی از الواح بابلی که اخیراً توسط موزه بریتانیا به دست آمده است، مورد توجه ویژه دانشجوی کتاب مقدس است. چهار نفر از آنها به شخصیتی کمتر از کودور-لغامر یا چدور-لائومر، "پادشاه عیلام" و همچنین به اری-آکو یا آریوچ، پادشاه لارسا، و پسرش دورماخ-ایلانی مربوط می شوند. به تودغولا یا تیدال، پسر غزا[نی] و به جنگ آنها با بابل در زمان خمرنو [ربی]. در یکی از متون این سوال مطرح شده است که پسر دختر پادشاهی که بر تخت سلطنت نشسته کیست؟ بر تخت سلطنت نشسته است.» که شاید بتوان از آن چنین استنباط کرد که اری-اوکو پسر دختر کودور-لغگامار بود. و در دیگری می خوانیم: "کودور لغغمر مفسد کیست؟ او عمان ماندا را گرد آورده و سرزمین بل (بابل) را ویران کرده و در کنار آنها [لشکرکشی] کرده است." اومان ماندا «هوردهای بربر» کوه‌های کردی در مرز شمالی عیلام بودند و نام آن با نام گوییم یا «ملت‌ها» در فصل چهاردهم پیدایش مطابقت دارد. ما در اینجا کودور-لغگامار را می بینیم که به عنوان ارباب سوزراین آنها عمل می کند. متأسفانه، هر چهار لوح در وضعیت تکان دهنده ای شکسته هستند، و بنابراین کشف حس مداوم در آنها، یا تعیین ماهیت دقیق آنها دشوار است.

با این حال، اکتشافات بیشتر توسط دکتر شیل در قسطنطنیه تکمیل شده است. در میان الواح محفوظ در آنجا، او نامه‌هایی از خارنمرابی به سین‌دیننام لارسا یافته است که از آن‌ها متوجه می‌شویم که سین‌الدیننام توسط ایلامی‌های کودور-مابوگ و اری-اوکو از سلطنت خلع شده و برای پناهندگی به این کشور گریخته است. دربار خارنمرابی در بابل. در جنگی که متعاقباً بین خارنمرابی و کودور-لغغمار، پادشاه عیلام (که به نظر می رسد هفت سال بر بابل حاکمیت داشت) درگرفت، سین ایدنام به پادشاه بابل کمک مالی کرد و خمورابی بر این اساس هدایایی اعطا کرد. بر او به عنوان پاداش شجاعت او در روز سرنگونی کودورلغمر

همچنین باید به یک اسکراب خوب اشاره کنم - که در تپه های زباله شهر باستانی کوم اومبوس در مصر علیا یافت شده است - که نام سوتخو آپوپی را بر روی خود دارد. به ما نشان می‌دهد که نویسنده داستان اخراج هیکسوس‌ها، با نامیدن پادشاه را-آپوپی، صرفاً مانند یک مصری ارتدوکس، نام خدای هلیوپولیس را جایگزین خدای بیگانه کرده است. به همان اندازه جالب، اسکرابرهایی هستند که توسط پروفسور فلیندرز پتری آشکار شده است، که بر روی آنها یعقوب هال یا یعقوب ال القاب ناشناخته فرعون را دریافت می کند.

پروفسور ماسپرو در جلدهای هفتم، هشتم و نهم، کار تاریخی خود را درباره تاریخ شرق باستان به پایان می‌رساند. سرنگونی امپراتوری ایران توسط سربازان یونانی اسکندر آغاز عصر جدیدی است. اروپا سرانجام وارد صحنه تاریخ می شود و وارث فرهنگ و تمدن مشرق زمین می شود. فرهنگی که در کرانه‌های فرات و نیل رشد کرده و رشد کرده بود به غرب می‌رود و در آنجا ویژگی‌های تازه‌ای به خود می‌گیرد و روحی تازه الهام می‌گیرد. شرق از پیری و فرسودگی از بین می رود. قدرتش فرسوده شده، قدرتش برای شروع گذشته است. دوران درازی که طی آن برای ساختن تار و پود تمدن زحمت کشیده بود به پایان رسیده است. برای ادامه کارهایی که به دست آورده است به مسابقات تازه نیاز است. یونان در صحنه ظاهر می شود و در پشت یونان چهره عظیم امپراتوری روم خودنمایی می کند.

در طول دهه گذشته، کاوش‌ها در مصر و بابل به سرعت ادامه داشته و اکتشافاتی با طبیعت شگفت‌انگیز و غیرمنتظره‌ای در پی کاوش‌ها دنبال شده است. اعصاری که به نظر ماقبل تاریخ می آمدند ناگهان به سپیده دم تاریخ می رسند. شخصیت‌هایی که انتقادی شک‌آمیز به سرزمین اسطوره‌ها یا افسانه‌ها فرستاده بود، بار دیگر با گوشت و خون پوشیده شده‌اند و رویدادهایی که مدت‌ها فراموش شده‌اند، ثبت و توصیف می‌شوند. برای مثال، در بابل، کاوش‌های نیفر و تلو نشان داده است که سارگون اکد، تا آنجا که موجودی عاشقانه نبود، به همان اندازه که خود نبوکدرصد پادشاه تاریخی بود، بود. بناهای یادبود دوران سلطنت او کشف شده است، و از آنها می آموزیم که امپراتوری که گفته می شود او تأسیس کرده است، وجود بسیار واقعی داشته است. قراردادهایی پیدا شده است که مربوط به سال هایی است که او در فتح سوریه و فلسطین اشغال شده بود، و یک بررسی کاداستری که برای اهداف مالیاتی انجام شده بود، از یک کنعانی نام می برد که به عنوان "فرماندار سرزمین اموریان" منصوب شده بود. حتی یک سرویس پستی قبلاً در امتداد جاده‌های مرتفع ایجاد شده بود که بخش‌های مختلف امپراتوری را به هم می‌پیوندد، و برخی از مهرهای سفالی که نامه‌ها را صریح می‌کردند اکنون در موزه لوور هستند.

در شوش، M. de Morgan، مدیر فقید سرویس آثار باستانی در مصر، در حال حفاری در زیر بقایای دوره اخرمنی، در میان ویرانه‌های پایتخت باستانی عیلام بوده است. او در اینجا کتیبه‌های تاریخی بی‌شماری، به‌علاوه متنی به خط هیروگلیف پیدا کرده است که ممکن است منشأ حروف میخی را روشن کند. اما جالب‌ترین اکتشافات او دو اثر تاریخی بابلی است که توسط فاتحان ایلامی از شهرهای بابل منتقل شده‌اند. یکی از آنها کتیبه ای طولانی از حدود 1200 سطر متعلق به مانیستوسو، یکی از پادشاهان اولیه بابلی است که نامش در نیفر آمده است. دیگری بنای یادبود نارام سین، پسر سارگون اکد است که به نظر می‌رسد توسط سیمتی سیلخاک، پدربزرگ اریاکو یا آریوچ، به عنوان غنیمت به شوش آورده شده است.

در ارمنستان نیز کتیبه هایی به همان اندازه مهم توسط بلک و لمان یافت شده است. بیش از دویست مورد جدید به لیست متون Vannic اضافه شده است. از آنها کشف شده است که پادشاهی بیایناس یا وان توسط ایسپوینیس و منواس تأسیس شد که خود یان و سایر شهرهایی را که قبلاً غارت و ویران کرده بودند بازسازی کردند. نام قدیمی‌تر این کشور کوموسو بود، و ممکن است زبانی که در آن صحبت می‌شد با زبان هیتی‌ها متحد باشد، زیرا لوحی به خط هیروگلیف از نوع هیتی در توپراک کاله کشف شده است. یکی از کتیبه های تازه یافت شده سردوریس سوم. نشان می دهد که نام خدای آشوری که تاکنون رامان یا ریمون خوانده می شد، واقعاً حداد تلفظ می شد. این کتاب جنگ پادشاه وانیک را علیه اسور-نیراری، پسر حداد-نیراری (A-da-di-ni-ra-ri) از آشور توصیف می کند، بنابراین نه تنها شکل واقعی نام آشوری، بلکه والدین را نیز آشکار می کند. از آخرین پادشاه سلسله قدیمی آشوری. از کتیبه ای دیگر، متعلق به روسا دوم، پسر آرگیستیس، متوجه می شویم که لشکرکشی ها علیه هیتی ها و موسچی ها در سال های آخر سلطنت سناخریب انجام شد و بنابراین فقط قبل از نفوذ کیمریان به مناطق شمالی. آسیای غربی

این دو کاوشگر آلمانی همچنین مکان و حتی خرابه های مززیر را که مردم وان آن را آردینیس می نامند، کشف کرده اند. آنها بر روی تپه Shkenna، در نزدیکی Topsanâ، در جاده بین Kelishin و Sidek قرار دارند. در همسایگی نزدیک، مسافران موفق به رمزگشایی یک بنای یادبود روسا اول، بخشی به زبان وانیک، بخشی به زبان آشوری، شدند که از آنجا به نظر می‌رسد که پادشاه وانیک پس از اعلام خبر سقوط معزیر، خودکشی نکرده است. به او، همانطور که سارگون بیان می کند، اما برعکس، او "به کوه های آشور لشکرکشی کرد" و خود شهر سقوط کرده را بازسازی کرد. اورزانا، پادشاه مززیر، برای پناه گرفتن نزد او گریخته بود و پس از خروج ارتش آشور، توسط روسا به قلمرو اجدادی خود بازگردانده شد. کل ناحیه ای که مززیر در آن قرار داشت لولو نام داشت و به عنوان استان جنوبی آرارات در نظر گرفته می شد. در آن کوه نظیر بود که کشتی نوح کلدسی بر قله آن قرار داشت و از این رو به درستی در کتاب پیدایش به عنوان یکی از «کوه های آرارات» توصیف شده است. احتمالاً رواندیز امروزی بود.

اکتشافات انجام شده توسط  بلک و لمان اما به متون وانیک محدود نشده اند. در منابع دجله، دکتر لمان دو کتیبه آشوری از شاه آشور، شلمانسر ایل، پیدا کرده است که یکی در پانزده سالگی و دیگری در سی و یکمین سال عمرش است و مربوط به لشکرکشی های او به آرام آرارات است. او همچنین دریافته است که دو کتیبه‌ای که قبلاً در یک نقطه وجود داشتند و گمان می‌رود متعلق به تیگلات-نینیپ و اسور-نظیر-پال باشد، واقعاً مربوط به شلمانسر دوم است و به جنگ سال هفتم او اشاره دارد.

اما انقلابی ترین افشاگری ها از مصر است. در ابیدوس و کوم الاحمار، روبروی الکاب، بناهای یادبود پادشاهان سلسله اول و دوم، اگر نه از شاهزادگان پیشین، از بین رفته است. در حالی که در Negada، در شمال تبس، M. de Morgan مقبره ای پیدا کرده است که به نظر می رسد مقبره خود منس بوده است. دنیای جدیدی از هنر در برابر ما گشوده شده است. حتی سیستم هیروگلیف نوشتن هنوز ناپخته و عجیب است. اما این هنر از بسیاری جهات پیشرفت کرده است. سنگ سخت را در گلدان ها و کاسه ها و حتی به مجسمه های برجسته هنری تراشیدند. چینی لعابدار قبلاً ساخته شده بود و برنز یا بهتر است بگوییم مس به سلاح و ابزار تبدیل شده بود. مواد نوشتاری، مانند بابل، غالباً گلی بود که استوانه‌های مهری از طرح بابلی بر روی آن می‌غلتیدند. به همان اندازه حیوانات عجیب و مرکب بابلی هستند که بر روی برخی از اشیاء این دوران اولیه حکاکی شده اند و همچنین ساختار مقبره هایی که نه از سنگ، بلکه از آجر خام ساخته شده اند و دیوارهای خارجی آن ها با پانل ها و ستون ها ساخته شده اند. نظریه پروفسور هومل، که تمدن مصر را از بابل به همراه اجداد مصریان تاریخی می آورد، تا حد زیادی تأیید شده است.

اما مصریان تاریخی اولین ساکنان دره نیل نبودند. نه تنها وسایل پارینه سنگی در فلات صحرا یافت شده است. آثار انسان نوسنگی به وفور فوق العاده پیدا شده است. زمانی که مصریان تاریخی با سلاح های مسی و سیستم نوشتاری خود به آنجا رسیدند، این سرزمین قبلاً توسط مردمی چوپانی اشغال شده بود که به سطح بالایی از فرهنگ نوسنگی دست یافته بودند. ابزارهای سنگ چخماق آنها زیباترین و ظریف‌ترین وسایلی است که تاکنون کشف شده است. آنها توانستند از سخت ترین سنگ ها، گلدان هایی با عظمت هنری تراشیدند، و سفال های آنها بی کیفیت بود. مدت‌ها پس از اینکه کشور در اختیار سلسله‌های تاریخی قرار گرفت و حتی در یک سلطنت واحد متحد شد، سکونتگاه‌های آنها در حومه صحرا به حیات خود ادامه دادند و فرهنگ نوسنگی که آنها را متمایز می‌کرد، تنها به تدریج از بین رفت. با این حال، آنها با درجاتی با فاتحان خود از آسیا در آمیختند و بدین ترتیب نژاد مصری روز بعد را تشکیل دادند. اما آنها مصر را قبلاً همانی ساخته بودند که در طول دوره تاریخی بوده است. آنها تحت هدایت مهاجران آسیایی و علوم تربیتی که اولین خانه آنها در دشت آبرفتی بابل بود، آن کارهای بزرگ آبیاری را انجام دادند که رود نیل را به مجرای کنونی خود محدود می کرد و جنگل و باتلاقی را که در آن وجود داشت را پاک می کرد. قبلاً با صحرا هم مرز بود و آنها را به مزارع حاصلخیز تبدیل کرد. دست آنها بود که نقشه‌های اربابان باهوش‌ترشان را اجرا می‌کردند و دره را زمانی که پس از بازپس‌گیری دره بازپس‌گرفته بودند، آباد کردند. مصر تاریخ خلق یک نژاد دوگانه بود: مصریان بناهای تاریخی قدرت کنترل و هدایت را تامین می کردند. مصریان گورهای نوسنگی کار و مهارت خود را به آن بخشیدند.

دوره ای که پروفسور ماسپرو در این مجلد به آن پرداخته است، دوره ای است که مطالب فراوانی برای آن وجود دارد که در بخش های قبلی تاریخ او وجود ندارد. شواهد آثار تاریخی توسط نویسندگان عبری و کلاسیک تکمیل شده است. اما به همین دلیل پرداختن به آن از برخی جهات دشوارتر است و نتیجه‌گیری‌هایی که مورخ به آن دست یافته است، بیشتر قابل پرسش و مناقشه است. در برخی موارد، گزارش‌های متناقضی از رویدادی ارائه می‌شود که به نظر می‌رسد به همان اندازه متکی است. در موارد دیگر، درست در جایی که موضوع داستان پیچیده‌تر می‌شود، مواد ناگهانی خراب می‌شوند. زوال و سقوط امپراتوری آشور نمونه بارز آن است. برای شناخت ما از آن، هنوز باید عمدتاً به افسانه‌های غیرقابل اعتماد یونانیان وابسته باشیم. دیدگاه های ما باید کم و بیش با برآورد ما از هرودوت رنگ آمیزی شود. کسانی که مانند من به آنچه او در مورد امور شرق به ما می گوید اعتماد اندکی دارند یا اصلاً اعتماد ندارند، طبیعتاً ایده ای بسیار متفاوت از مبارزه با مرگ آشور با آنچه توسط نویسندگانی شکل می گیرد که هنوز پدر تاریخ شرق را در او می بینند شکل می دهند.


حتی در جایی که بناهای بومی به کمک ما آمده اند، بی گاه مشکلات و تردیدهایی را در جایی که به نظر می رسید قبلا وجود نداشت، مطرح کرده اند و کار مورخ منتقد را سخت تر از همیشه کرده اند. برای مثال کوروش و اجدادش معلوم شد که پادشاهان آنزان بوده‌اند، نه پادشاهان ایران، بنابراین توضیح می‌دهند که چرا زبان نئوسوسیایی در کنار پارسی و بابلی به عنوان یکی از سه زبان رسمی ظاهر می‌شود. از امپراتوری ایران؛ اما هنوز باید یاد بگیریم که رابطه انزان از یک سو با ایران و از سوی دیگر با شوش و چه زمانی بود که کوروش آنزانی نیز پادشاه ایران شد. در لوح سالنامه او را برای اولین بار در سال نهم نبونیدوس «پادشاه ایران» می نامند.

سوالات مشابهی در مورد موقعیت و ملیت آستیاگ مطرح می شود. او در کتیبه‌ها نه مادها، بلکه ماندا نامیده می‌شود - نامی که همانطور که سال‌ها پیش نشان دادم برای بابلی‌ها «بربر» کردستان بود. من خودم شکی ندارم که مانداهایی که آستیاگ بر آنها حکومت می کرد، سکاهای سنت کلاسیک بودند، که، همانطور که از متنی که آقای استرانگ منتشر کرده است، پادشاهی باستانی الیپی را اشغال کرده بودند. حتی ممکن است در مادی های هرودوت، خاطره ای از ماندای کتیبه های خط میخی داشته باشیم. اینکه نویسندگان یونانی باید مادا یا مادها را با ماندا یا بربرها اشتباه می‌گرفتند، جای تعجب نیست. حتی بروسوس را می‌یابیم که یکی از سلسله‌های اولیه بابل را «مد» توصیف می‌کند، جایی که منظور ماندا، و نه مادا، باید آشکارا باشد.

با این حال، این مشکلات و مشکلات مشابه بدون شک با پیشرفت کاوش ها و تحقیقات برطرف خواهد شد. شاید کاوش‌های M. de Morgan در شوش ممکن است کمی بر آن‌ها تأثیر بگذارد، اما این به کار هیئت اعزامی آلمانی است که اخیراً کاوش سیستماتیک سایت بابل را آغاز کرده است، که عمدتاً باید به دنبال کمک باشیم. بابل نابوپولاسار و نبوکدرزار بر ویرانه های نینوا برخاسته است و داستان سقوط امپراتوری آشور همچنان باید در زیر تپه های آن مدفون باشد.