صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی
صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

تاریخ اصفهان

هرودوت می‌گوید: «مادها به شش قبیله تقسیم می‌شدند: بوسیان، پاراتاکنیان، استروخانیان، ایرانتیان، بودیان و مغ‌ها؛ قبل از آن که مادها به قدرت برسند و بر اریکهٔ قدرت بنشینند، در مقابل دولت آشور اتحادیه‌ای از قبایل را تشکیل داده بودند. این اتحادیه از شش قبیله تشکیل می‌شد که یکی از آن‌ها قبیلهٔ «پارتاکن» بودند که در حوالی اصفهان امروزی زندگی می‌کردند.

ظاهراً پارتاکنیان از دیگر مادها جدا می‌زیستند. عده‌ای به این باورند که واژهٔ «پارتیکن» مرکب از دو کلمهٔ «پارت» + «کان» به معنی مکان یا سرزمین پارتی بوده. گذشته از هرودوت دیگر مؤلفان باستان نیز از «پارتاکنا» یاد می‌کنند مارکوات صحیح‌ترین اشتقاق را بدست می‌دهد: «پارا - ایتا - کا» به معنی ناحیه‌ای که توسط رودی شسته شده باشد، مانند رودبار در فارسی کنونی.

عرب جاهلی و یهود

ما در اخبار سریانی و عبری گزارش‌هایی از یورش‌ها و تهاجمات اعراب عراق به جوامع یهودی را می‌یابیم که از «بابل» و اطراف آن گسترش یافتند تا اینکه از شمال «عانة» در رود فرات فراتر رفتند.

این یورش ها یهودیان را پریشان کرد و آنها این دو سرزمین را به سرزمینی تبدیل کردند که تحت کنترل و فتح آن قرار گرفتند تا اینکه مانند «وادی القری» نزدیک ظهور  اسلام شدند.

  آنها مجبور شدند سکونتگاه های خود را مستحکم کنند و اطراف آنها را با دیوارها محاصره کنند و برای محافظت از آنها شبانه روز، حتی در روزهای شنبه و تعطیلات یهودیان، نیروهایی تشکیل دهند که قانون یهودی کار در روز شنبه را ممنوع می کرد. خاخام ها به این نیروها اجازه حمل سلاح در روز شنبه را دادند. و تعطیلات به طوری که آنها برای دفاع از آن شهرک ها آماده شوند در هر لحظه که بادیه نشینان به آن حمله کنند، این احتمال وجود دارد که یهودیان را بکشد.

چوپانان یهودی که دام های خود را از سکونتگاه های خود به بیابان یا حومه سکونتگاه های خود می بردند مورد حملات بادیه نشینان قرار گرفتند و احشام آنها را ربودند. زنان و مردان اسیر شدند تا اینکه تعدادی از خاخام ها را دزدیدند و اسیر کردند. بنابراین، جوامع یهودی از بادیه نشینان بسیار می ترسیدند

شهر نهردعة Nehardea در سال 570 گاهشماری سلوکی منطبق با سال 259 میلادی مورد حمله قرار گرفت. چنانکه اخبار یهود می گوید، ارباب قبیله ای عرب به نام «پاپا بر نصر» papa Bar Nasr به آن هجوم آورد و آسیب زیادی به آن وارد کرد و برخی از مکان های آن را ویران کرد و عده ای از خاخام های آن از آنجا به سایر شهرک های یهودی گریختند. گریتز مورخ یهودی معتقد بود که این شاهزاده عرب مهاجم اوتاینا، پادشاه پالمیرا و شوهر ملکه الزوبا است. با این حال، شهرت پادشاهان الحیره در میان اعراب به «النصر»، نزدیکی الحیره به شهر «نهردعه» و ارتباط اعراب آن با جوامع یهودی ما را به این سمت سوق می دهد. فکر کنید مهاجم شاهزاده ای از شاهزادگان «النصر»، پادشاهان الحیره، که متحدان ایرانیان بودند، بوده است.

آرامگاه کوروش

آرامگاه کوروش در دوران اسلامی

در دوران پس از اسلام تاریخ نویسان اسلامی کمتر به آرامگاه پاسارگاد توجه داشته اند به گونه ای که اشاره به این آرامگاه مختصر و محدود است. اولین بار «ابن بلخی» در حدود 498 تا 511 هجری قمری در کتاب فارس‌نامه به پاسارگاد اشاره کرده است. ابن بلخی: «مرغزار کالان نزدیکی گور مادر سلیمان است طول آن چهار فرسنگ، اما عرض ندارد مگر اندکی و گور مادر سلیمان از سنگ کرده‌اند.» اولین جهانگرد اروپایی که از این آرامگاه یاد می‌کند جوزپه باربارو (Barbaro Josafat)  جهانگرد ونیزی است که در سال 1474 میلادی بازدیدی از آن داشته است. جوزپه باربارو در این باره می‌نویسد: گوری است که گویند قبر مادر سلیمان است و بر فراز آن کلیسای کوچکی است که خطوط عربی بر آن کنده‌اند، ایرانیان آن را مادر سلیمان خوانند و این بنا رو به مشرق است

دیدگاهها درباره مقبره کوروش

نخستین کسی که دیدگاه آرامگاه کوروش برای پاسارگارد را اظهار داشت، جیمز موریه است وی دو بار در سال‌های: 1808 و 1811 میلادی به پاسارگاد سفر کرده بود. اما وی بعدها از این نظر خود بازگشت و آرامگاه کورش و پاسارگاد حقیقی را مکانی در اطراف فسا حدث زده است، اما برخی مستشرقین مانند سِر رابرت کرپورتر در سال: 1818 میلادی و کلودیوس جیمز ریچ در سال 1821 میلادی نظریه را تایید کردند (شهبازی، علی‌رضا شاپور (۱۳۸۸)، راهنمای جامع پاسارگاد، شیراز: بنیاد فارس‌شناسی شیراز، ص 132). این در صورتی بود که گروهی دیگر مانند: «دلاواله، اوزلی، لاسِن، اوپرت، سایس و ژان دیولافوآ» آرامگاه کورش و پاسارگاد را در اطراف فسا می‌دانستند (جرج ناتانیل کرزن، ایران و قصبه ایران، ج2، ص107). همچنین گروهی دیگر دیدگاه متفاوتی داشته‌اند.

آلبرشت فون ماندِلسو در سال: 1638 میلادی و به پیروی از روحانیون مسیحی مقیم شیراز، این مقبره را مدفن مادر سلیمان چهاردهمین خلیفه پس حضرت علی دانسته است.

سِر ویلیام اوزلی در سال: 1811 میلادی ادعا نمود که تخت‌جمشید یا پرسپولیس همان پاسارگاد کورش است و زاکارتی نیز بنای موسوم به زندان سلیمان را آرامگاه او دانست. چریکف در سال: 1847 مقبره مادرسلیمان را قبر بهمن پادشاه کیانی معرفی کرد. مارسل دیولافوآ آنرا مدفن ماندانا مادر کورش و اوپرت نیز آنرا مقبره کاساندان زن کورش میداند ویسباخ بی آنکه دیدگاهی پیرامون محل آرامگاه کورش عنوان کند، بنای فعلی را آرامگاه کورش نمی‌داند

 )Weissbach, F. H1894), "Das Grab des Cyrus und die Inschriften von Murghāb", Zeitschriften der Deutschen Morgenländischen Gesellschaft (به آلمانی), vol. Bd. 48, p. 653656)

با توجه به دیدگاه های مختلفی که در مورد مقبره کوروش وجود دارد دیدگاه مخالفان برای مخالفت با اینکه مقبره مذکور از آن کوروش است به شرح ذیل است:

مرگ کوروش

پیرامون مرگ کورورش دو دیدگاه وجود دارد:

1-    گزنفون یکی از مورخین یونانی معتقد است که کورش در بستر بیماری از دنیا -به مرگ طبیعی- رفت.

2-    از سویی دیگر، اکثر مورخین قدیم معتقدند که کورش کبیر در جنگ کشته شد. بیشتر تاریخ‌دانانی که در مورد مرگ او نوشته‌اند آن را در جنگ با یکی از طوایف سکایی در شمال‌شرق ایران گزارش کرده‌اند. اما در مورد نام قومی که کوروش در جنگ با آنان کشته شده یا زخمی و بر اثر جراحت آن کشته شد، اختلاف است. هرودوت آن را ماساژات نامیده، کتزیاس دربیک (derbices) و برس کلدانی هم دها (Dahae)، که هر سه از اقوام ایرانی سکایی بوده که در فاصلهٔ گرگان تا ورای دریاچه خوارزم و سیردریا سکونت داشته‌اند.

اگرچه در دوران باستان تردیدهایی در مورد اعتبار تاریخی تصویر کوروش توسط گزنفون مطرح شده بود (سیسرو، نامه به برادر پنجم 1.1.23) اما برخی از محققان حاضر استدلال می‌کنند که رویدادهای تاریخی اصلی سیروپدیا معتبرتر از آنچه در تاریخ‌های هرودوت توضیح داده شده است، (استیو دبلیو هرش، دوستی بربرها: گزنفون و امپراتوری ایرانی (هانوفر NH: انتشارات دانشگاه نیوانگلند، 1985). و بحث بر سر ارتباط و دقت تاریخی این اثر ادامه دارد و اعتبار آن به عنوان منبع تاریخ هخامنشیان بارها مورد تردید قرار گرفته و توصیفات متعددی از وقایع یا اشخاص نادرست یافته شده است. به عنوان مثال، گزنفون می­گوید که امپراتوری ماد توسط یک پادشاه ضعیف رهبری می شد و زمانی که کوروش با دختر کیاکسارس ازدواج کرد، پایان مسالمت آمیزی داشت.  اما طبق منابع بابلی و ازجمله کتیبه بر استوانه کوروش) و به گفته هرودوت کوروش آخرین پادشاه ماد یعنی آستیاگ را در نبرد کشت؛ هرودوت دو نبرد بین کوروش و کرزوس را ذکر کرده است، در حالی که در گزنفون تنها یک نبرد که منجر به فتح لیدیا شد، گزارش کرده است. نام پسر دوم کوروش، که از روی کتیبه ها و از هرودوت به عنوان بردیا شناخته شده است توسط گزنفون به عنوان (Tanaoxares) آورده شده است.

فهرست ساتراپی های گزنفون شباهت بسیار کمی با توصیف هرودوت (3.89-97) یا فهرست کشورهای ارائه شده در کتیبه های پارسی باستان دارد. مصر نه توسط کوروش بلکه توسط پسر و جانشین او، کمبوجیه (529-22 قبل از میلاد) در سال 525 فتح شد ولی وی عنوان میکند توسط کورورش فتح شده است. بسیاری از نام‌های ایرانی در کوروشنامه فقط از قرن چهارم میلادی شناخته می‌شوند، برخلاف گزارش هرودوت مبنی بر مرگ کوروش در نبرد، گزنفون مرگ او را در خانه، ظاهراً در سنین پیری توصیف کرده است.

تصویر گزنفون از کوروش به عنوان پادشاهی خیرخواه، که از طریق اقناع و نه با زور حکومت می کند، این اثر به شهرت بنیانگذار امپراتوری ایران به عنوان پادشاهی عادل و بردبار کمک کرده است که با وقایع تاریخی سازگار نیست بنابراین به طور غیرمستقیم به ایجاد تصویری سنتی از ایران هخامنشی به عنوان یک دولت سالم و نیرومند در دوره اولیه خود کمک کرده است. گزنفون (حدود 431 - 355 قبل از میلاد) معاصر کوروش (حدود 580 - 530 قبل از میلاد) نبوده و احتمالاً برخی از اطلاعات او در مورد ایران بر اساس وقایعی است که در دربار بعدی هخامنشیان رخ داده است. به ویژه درباره کورورش کوچک که گزنفون از جمله یکی از «ده هزار» سرباز یونانی است که همراه وی بوده است. علیرغم عدم اعتقاد به اعتبار تاریخی آن، سیروپدیا عمیقاً بر تاریخ نگاری مدرن در امپراتوری هخامنشی تأثیر گذاشته است.

همه این عوامل باعث شده است که محققان کلاسیک کوروش نامه را به عنوان یک اثر داستانی و به ندرت با محتوای تاریخی قضاوت کنند. و به نظر می رسد که سیستم آموزشی ایرانی دارای ویژگی های مشترکی با سیستم آموزشی اسپارت بوده است که احتمالاً منعکس کننده اقامت گزنفون در آن شهر پس از تبعید او از آتن در سال 394 و تحسین عمومی او برای اسپارت است.

از سوی دیگر، ایران‌شناسان به شباهت‌های میان سیروپدیا و شاه‌نامه فردوسی و آنچه از سنت‌های شفاهی ایرانیان در دوران باستان شناخته شده است، اشاره کرده‌اند. به عنوان مثال، آرتور کریستنسن (اشاره پادشاهان در ویژگی های ایران باستان، پاریس، 1936. ص 122-35) اشاره کرد که صحنه مرگ کوروش آنگونه که گزنفون ارائه کرده است بسیار شبیه صحنه های بستر مرگ و سخنرانی های پایانی در شاهنامه است. ولفگانگ کنات رفتار، نگرش ها و گفتارهای کوروش در سیروپدیا را با نمونه هایی از شاهنامه و قطعاتی از کتیبه های سلطنتی پارسی باستان، مقایسه کرده و به این نتیجه رسیده است که: کوروش نامه را باید منعکس کننده «آینه ای برای شاهزادگان» فارسی دانست. با این وجود، باید دید که این فضایل سلطنتی تا کجا منحصراً فارسی است. برخی از آنها در متون سلطنتی از سراسر جهان یافت می شود. هلین سانسیسی-وِردنبورگ شباهت‌هایی بین سخنان کوروش در بستر مرگ و کتیبه یافته است و همچنین تلاش کرده مکانیسم‌های احتمالی انتقال را روشن کند.

با توجه به آنچه گفته شد میتوان دریافت به احتمال قوی دیدگاه گزنفون پیرامون مرگ کوروش نادرست باشد، بر این اساس اگر مرگ کوروش در سرزمین های شمالی ایران واقع شده باشد احتمال آنکه مقبره کوروش در استان فارس واقع شده باشد احتمال بعیدی است زیرا بر اساس نقل هرودوت تهم‌رییش در جنگی سنگین با کوروش به پیروزی رسید. بیشتر سپاه کورش نابود شده و او نیز کشته شد. هرودوت با اشاره به اینکه حکایات گوناگون در مورد مرگ کوروش مطرح است و او آن که به حقیقت نزدیک‌تر است را انتخاب کرده مشخص می‌کند که خود نیز از صحت آن مطمئن نبوده‌است (پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان. جلد اول، چاپ پنجم، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۰، ص ۴۵۲۴۴۶) به نظر زرین‌کوب بعید به نظر می‌رسد که باقیمانده سپاه شکست خورده توانسته باشند، جسد بدون سر او را برای دفن به پاسارگاد بیاورند.

البته در روایت کتزیاس در جنگ کوروش با قومی دربیک‌ها آنها با فیل‌های جنگی خود سواره‌نظام ایرانیان را محاصره کنند و کوروش از اسب به زیر افتاده و با زوبینی که به رانش می‌خورد، مجروح می‌کند. روز بعد «آمورگِس» پادشاه سکائی به کمک وی آمده و دربیک‌ها مطیع می‌شوند اما کوروش چند روز بعد پس از وصیت به اطرافیان خود و تعیین کمبوجیه به عنوان جانشین خود می‌میرد بر اساس این نقل کتزیاس امکان حمل کوروش به فارس ممکن است، هرچند طی این مسافت برای جسد و نپوسیدن آن دشوار است.

وجود استخوان زن در مقبره کوروش

در پاسارگاد اسکلت های دو زن به دست آمده و اثری از استخوان های یک مرد ( که بتوانیم آن را به کوروش منسوب نماییم) به دست نیامده است. بنابراین پاسارگاد، مقبره کوروش نیست و تا چند دهه پیش نیز همه مردم محلی، این مکان را "مقبره حضرت سلیمان" مینامیده اند. در فارس‌نامه ابن بلخی آمده:

مرغزار کالان نزدیکی گور مادر سلیمان است طول آن چهار فرسنگ اما عرض ندارد مگر اندکی و گور مادر سلیمان از سنگ کرده‌اند خانه به چهار سو هیچ‌کس در آن خانه نتواند نگریدن کی گویند کی طلسمی ساخته‌اند کی هر کی در آن نگرد کور شود اما کسی را ندیده‌ام کی این آزمایش کند (ابن بلخی (۱۹۲۱)، فارس‌نامه، به کوشش به سعی و اهتمام گای لیسترانج و رینولد الن نیکلسون.، کمبریج: مطبعه دارالفنون).

فرصت الدوله شیرازی نیز در علت انتساب این بنا به سلیمان عنوان می­کند:

یکی از مورخین می‌گوید چون برخی جمشید را سلیمان می‌دانند شاید مادرش در آنجا مدفون باشد لهذا باین اسم خوانده شده اما در یکی از تواریخ اروپا مرقومست که سلیمان ابی جعفر برادر هارون الرشید شهر پسارگیدی را تحویل داشته وقتی از جانب خلیفه به حکومت آنجا رفته، مادرش که همراه بوده در آن سرزمین درگذشته و بخاک مدفون آمده از آنوقت معروف به قبر مادر سلیمان گردیده و بطول زمان گمان نموده‌اند سلیمان نبی است پس مشهد ام‌النبی نیز گفته‌اند و الله اعلم. این بلوک از شهرهای بزرگ ایران و اولین بناست که نهاده شده (فرصت‌الدوله شیرازی (۱۳۶۲)، آثار عجم، به کوشش به کوشش علی دهباشی.، تهران، ص 230)

با توجه به اینکه در این مکان مسجدی وجود داشته است که پهلوی ها آن را تخریب نمودند  (دکتر رضا مرادی غیاث آبادی. نقش رستم و پاساردگاد. نوید شیراز.) و با توجه به اینکه وجود سنگ نوشته بر روی مزار در زمان هخامنشی مرسوم نبوده است (کامیار عبدی) این در حالی که گزارش هایی آمده است این جا دارای سنگ روی مزار بوده است. 

موریر مدعی است در اینجا یک کتیبه وجود داشته است  «روی پایه‌ای چهارگوش تک سنگی قرار داشت و حاوی کتیبه مشهور بود: «فانی، من هستم. کوروش، پسر کمبوجیه، بنیانگذار سلطنت ایران و فرمانروای آسیا، از من کینه توز این بنای تاریخی را نکن.» (موریر، جی.جی. (1812). سفری از طریق ایران، ارمنستان، و آسیای صغیر، به قسطنطنیه، در سال‌های 1808 و 1809، لانگمن، هرست،. ص. 144-146) اما این کتبیه الان موجود نیست

عدم مطابقت محل کنونی و توصیفات مورخان

از جمله عللی دانشمندانی که پاسارگاد را مقبره کورش نمی‌دانند، این است که گزارش‌های مورخان یونانی با موقعیت پارسه سازگاری ندارد. ایشان عنوان میکنند بنایی در یک منطقه کوهستانی با کتیبه و ده سکوی مطبق و اطاق بزرگی که بتواند تابوت و تخت و میز و ساغرها و هدایای گوناگون را در خود جای دهد با وضعیت ظاهری این منطقه هموار و مقبره‌ای با شش سکوی مطبق و اطاق بسیار کوچک و بدون کتیبه یا جای کتیبه، به علاوه براساس مقاله آرامگاه کوروش بزرگ کجاست باید بدانید که هیچ تصویری در داخل و خارج از مقبره کورورش وجود ندارد. فقط، در ورودی و زیر مثلث سقف، یک تصویر بسیار کم رنگ از 12 گلبرگ معمولی امپراطوری هخامنشی دیده می شود. بجز این تصویر، هیچ کتیبه ای در مقبره کوروش دیده نمی شود. آرین، مورخ یونانی نوشت که یک کتیبه به خط میخی فارسی قدیمی در مقبره کوروش پیدا شده که می تواند به صورت زیر ترجمه شود: "ای مرد، من کوروش هستم، پسر کمبوجیه که امپراطوری ایران را تاسیس کرد و پادشاه آسیا بود. به من و این بنای یادبود بی میلی نکن." آریستوبولوس، آرین و استرابو توصیف کرده اند که داخل آرامگاه کوروش با یک تخت طلایی، یک میز با ظروف آشامیدنی و تابوت طلایی تزئین شده است.

همچنین در کتیبه بیستون واژه‌های «پیسیاشادا» و «پازارخا» وجود دارد که نام دو منطقه مسکونی در تاریخ هخامنشیان است. بر اساس نقشه باستانی «پروفسور اوپر» مختصات جغرافیایی «پیسیاشادا» همان شهر دارابِ امروزی و «پازارخا» همان شهر فسای کنونی است که بر اساس اسناد تاریخی مقبره کوروش در صورت وجود در اطراف این دو شهر و نزدیکتر به «پازارخا» بنا شده است که 215 کیلومتر از پاسارگاد امروزی فاصله دارد! (جرج ناتانیل کرزن، ایران و قصبه ایران، ج2، ص107)

 

شَمشی-اَدَد یکم ۱۸۰۹–۱۷۷۶ پ. م

در حالی که حمورابی قوانین خود را در جنوب بین النهرین زیر نظر می گرفت، شمال با ابرهای طوفانی یک جنگ آتی غرق می شد. شمشی-آداد قصد داشت امپراتوری خود را بسازد و آزمایش اجتماعی خود را انجام دهد. بر خلاف حمورابی، شمشی عاد هیچ زمانی برای عدالت یا حکومت قانون نداشت. تنها نگرانی او قدرت خام و کنترل سیاسی لجام گسیخته بود.

شمشی آداد در اسور، شهری-دولتی که در کرانه رود دجله تأسیس شده بود، زندگی می کرد. این بود که شمشی عداد می خواست پایتخت و مرکز کل جهان شود. اولین سفارش او ساختن یک بنای معبد عظیم برای خدای بت پرستش بود. معبد از کنده‌های عظیم سرو ساخته شد و سپس با نقره و طلا پوشانده شد.

در وقف معبد خود، شمشی آداد با جسارت اعلام کرد که خدایش او را به عنوان پادشاه جهان برگزیده است. البته آهنگ آشنایی بود. هر پادشاه بین النهرینی که خدای خاص خود را می پرستید، شجاعانه اعلام می کرد که خدای او می خواهد که او پادشاه جهان یا حداقل بقیه بین النهرین شود. در اصل، بسیاری از باورهای مذهبی سومریان باستان برای تقویت حرص و طمع و جاه طلبی تعدادی از دیکتاتورهای سیاسی تشنه قدرت استفاده می شد.

با شنیدن بیانیه جاه طلبانه شمشی آد، شهروندان وفادار آسور با وظیفه شناسی تشویق کردند و ادعای او را تصدیق کردند. شمشی آداد با استفاده از تأیید خدایان به عنوان کاتالیزور، ارتش خود را جمع کرد و تهاجم تمام عیار به بین النهرین را آغاز کرد.

شمشی-ادد و آشور نمونه بارز این هستند که چگونه سو استفاده از دین در سیاست به منظور پیشبرد دستور کار سلطه بر جهان در هم تنیده شدند. این موضوع در بین النهرین آغاز شد و موضوعی بود که توسط بسیاری از  امپراتوری های جهانی پی درپی تا زمانی که هزاران سال بعد توسط حکومت پاپ پذیرفته شد، ادامه یافت.

چیزی در مورد جنگیدن با انگیزه مذهبی وجود دارد که برای ذهن انسان جذاب تر از جنگیدن صرفاً بر اساس حرص و جاه طلبی است. گویی دوست داریم از آن برای رهایی وجدان خود از گناه استفاده کنیم، اما حقیقت این است که خدای در کتاب های  مقدس به خاطر طمع یا جاه طلبی دست به جنگ نمی زند. او خدایی است که برای حق و عدالت جنگ می کند. خدایی که انگیزه هایش به قدری پاک است که پیامبران خود را در راه حقیقت و عدالت تا کشته شدن ترغیب میکند.

شمشی آداد مانند هر دیکتاتور خوبی رفتار کرد که ارزشش را داشت. او با زور و ترس وحشیانه حکومت کرد. او خواستار وفاداری بی چون و چرای رعیت خود بود. او انتظار اطاعت سریع و بی دریغ را داشت. هر کس حتی بوی فتنه را بر سر خود حمل می کرد، فوراً خلع شد.

این شمشی اداد بود که سنت طولانی وحشیگری نظامی را آغاز کرد که آشور به آن معروف شد. هنگامی که او یک ایالت-شهر را فتح کرد، اولین کارش غارت و سوزاندن بود. سپس همه رهبران را جمع کرد، آنها را در خیابان ها قصابی می کرد، و سپس سرشان را روی دیوارهای اطراف شهر می گذاشت.

جالب توجه است که این عمل که سر حریف را به چوبی قرار میدادند تا شهروندان متعجب ببینند و مراقب آن باشند، در انگلستان به ویژه در طول جنگ های رزها به کار گرفته شد.

آشوری ها چنان شهرت هولناکی به دست آوردند که اکثر شهرهایی که شمشی اداد به آنها نزدیک شد، قبل از شلیک یک تیر، پرچم سفیدی را به اهتزاز درآوردند. آنها پیشنهاد کردند تا زمانی که او از جان و معیشت آنها در امان باشد، به او پول بدهند تا پادشاه آنها شود.

آشور در سراسر شمال بین النهرین گسترش یافت و او خود را پادشاه جهان نامید که در بهترین حالت اغراق آمیز بود اما او واقعاً اهمیتی نمی داد. جالب اینجاست که شمشی- آداد هرگز سعی نکرد بابل را فتح کند، عمدتاً به این دلیل که می دانست بابل  امپراتوری وی را از میان میبرد.

پس از مرگ شمشی آداد، پسرانش بر سر امپراتوری به مشاجره پرداختند و شکاف هایی در داخل امپراتوری ظاهر شد. سپس حمورابی تصمیم گرفت آشور را تصرف کند. هنگامی که حمورابی آشور را فتح کرد، امپراتوری بابلی قدیم، اگر نگوییم تمام بین‌النهرین، کنترل بیشتر آن را در دست گرفت.

زمانه حافظ

 پیرامون مسائل اجتماعی دوران حافظ باید گفت در زمان حیات حافظ دورانی آغاز شد که از آن می­توان به دوران انحطاط ایلخانان مغول تعبیر نمود در این دوران آخرین پادشاه مقتدر ایلخانی یعنی ابو سعید بهادر خان (716-726 ه. ق) مقارن با ولادت حافظ به قدرت می­رسد و پس از آن حکومت­های ملک الطوایفی در ایران شکل می­گیرد که عرصه را برای نزاع­های داخلی میان ایشان فراهم می­نماید در این دوره محمود شاه اینجو بر شیراز حکومت می­کند وی از زمان الجایتو (703-716 ه. ق) تا زمان بهادر خان حکومتی نیمه مستقل در شیراز مستقر می­کند و این اقتدار تا سال: 734 هجری ادامه میابد ولی سرانجام با مرگ وی به دسیسه ارباخان منجر می­شود. 

حکومت ارباخان نیز دوام چندانی نداشته در همان سال عزل و به دست بازماندگان محمود شاه قصاص می­شود. در این ایام ابو اسحاق پسر محمود شاه، به جنگ با مبارز الدین محمد مظفر در یزد می­رود که برادر دیگرش مسعود شاه شیراز را به تصرف خود در می­آورده و تا سال: 740 هجری در مسند قدرت می­ماند تا در این سال به دست مبارز الدین محمد مظفر (718-759 ه. ق) و پیر حسین چوپانی (م 743 ه. ق) از شیراز متواری و به لرستان رفت.

پیر حسین چوپانی شیراز را تصرف می­کند و 29 روز در آن حکومت کرده سپس امیرشمس الدین محمد برادر دیگر ابواسحاق را به قتل رسانده در نتیجه مردم شیراز شورش کرده او را اخراج می­کنند و بار دیگر مسعود شاه به قدرت بر می­گردد. در سال: 741 پیر حسین با لشکری باز می­گردد شاه مسعود باز فرار کرده به بغداد نزد حسن بزرگ جلایر (م 757 ه. ق) می­رود. و مردم شیراز به مدت 50 روز با پیر حسن جنگیده تا نهایت میانشان صلح برقرار شد و تا سال: 742 هجری که پیوند میان پیر حسین چوپانی و محمد مظفر شکسته می­شود وی در این مسند باقی می­ماند. وی در این زمان به ابو اسحاق پیشنهاد ولایت اصفهان را می­دهد که وی نمی­پذیرد و با اشرف چوپانی (حکومت 744- 758ه. ق) هم پیمان شده شیراز را تصرف می­کند و خود آن خطه را به تصرف در می­آورد.

در سال: 743 هجری حسن بزرگ مسعود شاه را به همراه باغی باستی(م حدود 744 ه. ق) عموی اشرف چوپانی به شیراز رهسپار می­کند و در این زمان ابو اسحاق به نفع برادر از قدرت کناره گیری می­کند و باغی باستی مسعود را به قتل می­رساند و جنگی میان وی و ابو اسحاق در می­گیرد که ابو اسحاق با کمک امیران کازرون به پیروزی می­رسد و وی تا سال: 754 هجری حاکم شیراز می­شود.

در سال: 754 هجری محمد مظفر شیراز را تصرف می­کند. وی تا سال: 759 هجری به دست پسرش کور شده و اندکی بعد می­میرد. پس از این شاه شجاع (م 786ه. ق) تا اخر عمر خطه شیراز را در دست می­گیرد. و آرامش نسبی در این دیار بر قرار می­شود. پس از مرگ شاه شجاع پسـرش زین العابدین به حکومت رسید در این زمان حملات تیمور به ایران آغاز شده بود. در نتیجه وی در سال: 789 هجری از پیش سپاه تیمور فرار نمود و تیمور در سال: 790 هجری شاه یحیی خواهر زاده شاه شجاع را فرمانروای شیراز قرار داد. ولی در همان سال شاه منصور برادر زاده شاه شجاع شیراز را به تصرف در آورد و تا سال 795 یعنی بعد از مرگ حافظ در این شهر حکومت کرد. (استانلی لین پل،  بارتولد، تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر ص 219)

باید خاطر نشان کرد حافظ از محمد مظفر دل خوشی نداشت چرا که وی دست پرورده امرای اینجو بود و به طبع دشمن محمد مظفر و حتی پس از این به حلقه ادبی شاه شجاع پـسر محمد مظفر  می­پیوندد که با کور کردن پدر به پادشاهی رسیده است.