صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی
صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

سلوک در راه خدا

نفس انسانی دارای دو قوه عالمه و عامله است و این تفاوت به اعتبار تأثیر و تأثّر آن لحاظ می­شود، به این صورت که اگر از مافوق خود معانی را قبول ­کند به آن «عقل نظری» گویند و به اعتبار این که در مادون خویش فعلی را انجام می­دهد به آن «عقل عملی» گویند. پس نفس ناطقه یک قوه عاقله دارد که مدرکات آن متفاوت است.

1. عقل نظری: تصورات و تصدیقات را درک می­کند و به حق یا باطل در معـقولات و مدرکات دست می­یابد. عقل نظری در مرتبه ای قرار دارد که اولاً و بذات صورت کلّی مجرد از ماده، در آن پـدید آید، اگر این صورت­ها در ذات مجرد باشند با فرایندی ساده آن را در­میابد، امّا اگر این صورت­ها مادی باشند، عقل نظری آنها را از ماده انتزاع می­کند[1]، به همین دلیل است که عقل نظری بـه آراء کلیه اختصاص دارد و فقط در امور کلیه تصرف می­کند، همچنین از دیگر صفات عقل نظری مشخص کردن صدق و کذب و واجب، ممکن و ممتنع است[2].

2. عقل عملی: عقل عملی به افعال آدمی تعلق دارد و در اعمال و تروک به زیبایی و زشتی اعتقاد می آورد و از طرفی فکر و نظر را به کار می­گیرد تا از آنچه خیر است یا گمان بر خیریّت آن است، استفاده کندو  از امور شر دوری کند[3].

بعد از بیان مقدمات بالا باید گفت در کنش میان قوای بـدن و عقل عملی دو حالت قابل تصور است؛ یا آنکه قوای طبیعی بر عقل عملی تأثیر می­گذارند و یا اینکه عقل عملی بر آن قوا مسلط می­شود و آنها را تـابع خود می­گرداند؛ این قوه در حالت ایده آل باید بر سایر قوای بدن با توجه به مبانی عقل نظری مسلط باشد تا از آن قوا اثر نپذیرد، و به عکس آن قوا از عقل عملی اثر پذیرنـد. در این حالت، گفته می­شود که اخلاق فضیلت­مند شده است، در روایتی منسوب به امیر المومنین علی ع نیز به پیروی از عقل و دوری از فرمان برداری از شهوات دستور داده شده است: «فَضِّلْ العَقْل ِعلی الهَوَی لأنّ العقلَ یَمْلِکُکَ الزّمان والهَوَی یَسْتعبدُکَ لِلزّمانِ؛ عقل را بر هوای نفس برتری و فضیلت ده، چه آنکه عقل، تو را مالک و فرمانروای زمان می سازد و هوای نفس، تو را بنده و برده روزگار می کند»[4].  اما اگر عقل عملی از آن قوا متأثر شود «اخلاق رذیله» نامیده می شود[5]. چنان که قرآن معتقد است کسانی که از هوا پیروی می­کنند در کارها راه افراط را می­پیمایند: «وَلا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتّبَعَ هَواهُ وَکانَ اَمْرُهُ فُرُطاً؛ ای رسول ما! از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن؛ همانها که از هوای نفس پیروی می­کردند و کارهایشان از روی افراط و تفریط است»[6]. پس با توجه به آنچه گفته شد می­توان عنوان داشت برای رسیدن به خدا بایسته است در دومین گام بستر را برای تسلط عقل عملی بر سایر قوا فراهم نمود تا انسان از جاده تعادل خارج نشود این مهم تنها با تزکیه و تهذیب نفس ممکن است.

تزکیه و تهذیب نفس به دو روش بر رفتارهای ما نظر دارد، در دیدگاه نخست تزکیه به معنی راه­هایی است که به رفع مطلق حجاب­های میان انسان و حضـرت حق کمک می­کند و به این معنی هر چه غیر خداست حجاب است[7]. در این کارکرد تهذیب با توجه به مراتب هستی دارای مراتبی است و انسان با انجام برخی رفتارها شدت وجودی پیدا می­کند. دومین کارکرد تهذیب به معنای رفع حجاب های فقط مادی و آثار آن است[8]. که به نظر می­رسد دیگاه نخست از جامعیت بیشتری برخوردار باشد.

به علاوه رفتارهایی که باعث تهذیب نفس می­شود گاهی ایجابی و گاهی سلبی است، به این معنی که انجام برخی از افعال و ریاضت­ها باعث تهذیب نفس می­شود؛ مثل روزه و انجام ندادن برخی افعال باعث تهذیب نفس می­شود؛ مانند ترک دروغ گفتن. که به واقع اولی مقتضی رشد را فراهم می­کند و دومی موانع رشد را برطرف می­کند که در هر دو صورت رشد انسان شکل می­گیرد.

مراحل تزکیه نفس

مراحل تزکیه نفس از دیدگاه علمای اخلاق عبارت است از: توبه؛ مشارطه؛ محاسبه؛ معاتبه و معاقبه[9] و در برخی دیدگاه عرفای اسلامی عبارت است از:  تجلیه، تخلیه، تحلیه، فناء فی الله[10].  اما ملا صدرا از آن به اسفار اربعه تعبیر کرده است[11]. و مراحل آن عبارت است از:

1.      سفر من الخلق الی الحق یا به اختصار سفر الی الحق. در این مرحله عارف از منیت به سوی حق حرکت می­کند. تا به فناء فی الله برسد.

2.      سفر من الحق الی الحق فی الحق یا به اختصار سفر فی الحق، در این سفر سالک از ذات شروع میکند و در کمالات آن یکی پس از دیگری سیر مینماید.

3.      سفر من الحق الی الخلق بالحق یا به اختصار سفر الی الخلق. در این مرتبه سالک در عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت سفر میکند و همه این عوالم را با لوازمشان مشاهده میکند

4.      سفر من الخلق الی الخلق فی الخلق بالحق یا به اختصار سفر فی الخلق. در این مرتبه سالک به مشاهده تفصیلی خلائق و آثار و لوازمشان میپردازد. مضار و منافعشان را درک می­کند. و چگونگی رجوع آنها به ذات اقدس الهی را در میابد. و می­تواند از سایر افراد دستگیری نماید.

که در جمع میان این اقوال باید گفت در نگاه نخست و دوم تنها به سفر اول از میان اسفار اربعه عارف بسنده کرده است ولی در دیدگاه صدرا وی پس از آنکه عارف به مرحله فناء فی الله می­رسد به رشد خود ادامه می­دهد و از این رو تنها سفر اول آن در بردارنده مراحل چهارگانه تجلیه، تخلیه، تحلیه و فناء فی الله است. و پس از فنا فی الله نیز رشد سالک ادامه میابد. تا به مقام ولایت کلیه­ای دست یابد که در خلق حق را می­بیند. به واقع در میان سه قول مذکور قول اول تنها در بردارنده سفر نخست است. قول دوم تا مرحله تجلیه در بر دارنده سفر اول است ولی در مرحله فناءفی الله سه مرتبه دارد که همان سه سفر دیگر ملا صدرا را برای تبدیل فرد به انسان کامل واجد مرتبه ولایت کلیه در بر دارد. از این رو در این نوشتار به بررسی سه گام تا رسیدن به خدا یعنی تجلیه، تخلیه و تحلیه می­پردازیم.   

تجلیه

تجلیه عبارت است از مراقبت نفس و اعضاء و جوارح بدن در اطاعت از احکام شرعی و اجتناب از نواهی شرعی تا جائی که پاکى و طهارت ظاهری در بدن انسان نمایان گردد و در نفس هم به مرور زمان حالت انقیاد و ملکه تسلیم در برابر اوامر الهی پدید می­آید.

نفس انسان در معنای عام آن یا همان واقعیت مجرد انسان دارای مراتبی است که یکی از مراتب آن به عنوان نفس مثالی یا نفس برزخی شناخته می­شود. باید دانست نفس انسان با توجه به این مراتب وجودی دارای قوائی است که این قوا کارکردهای گوناگون وجود آدمی را رقم می­زنند و به کمک بدن، انسان طبیعی به کمال تدریجی خود ادامه می­دهد و پس از لطافت بخشی و صفای وجودی نیاز انسان طبیعی به ادراکات و ابزار جسمی کاهش پیدا می­کند و این روند ادامه میـابد تا حواس ظاهری که در مواضع مختلف و گوناگون پراکنده­اند در یک حس واحد مشترک جمع شوند که نیازی به چنین پراکندگی و مواضع مختلف ندارد و پس از این است که اعضای مادی انسان جسمانی به اعضای نفسی در انسان نفسانی تکامل پیدا می­کند[12] و نفس انسان در این مرتبه قوه تخیل را دارا می­شود که این قوه در کنار قوه ادراک حسی قرار می­گیرد؛ در این مرتبه نفس قـادر به ادراک کامل محسوسات است و مدرک مخیلات نیز است پس در این مرتبه نفس بالفعل، حساس و متخیل است اما بالقوه، متعقل. وجود نفس در این مرتبه با وجود خیالی و جوهر مثالی از اجسام حسی در ارتباط است[13] و می­تواند صور غیبی را درک کند[14].

از نظر صدرا فردی که به این درجه نائل آید از ادراک علوم حقیقی محروم بوده و با تقلید از دانشمندان هدایت یافته­اند و از پستی­های نفسانی دور شده و در دنیا زاهد و در پی بهشت در زندگی دنیا زهد پیشه کرده­اند هرچند از قید منیت و حجاب خویش آزاد نشده­اند[15]. پس براى رسیدن به این مرتبه پیروی از احکام فقهی کافی است[16]. پس در این مرحله دو راه در پیش سالک وجود دارد: دوری از گناه و انجام واجبات که در زیر مختصری پیرامون آن توضیح داده می­شود:

دوری از گناه

یکی از آفاتی که انسان را از تربیت اخلاقی باز می­دارد، غرق شدن در عالم مادی و غفلت از فطرت خداجوی خود است، یکی دیگر از عواملی که باعث کم رنگ شدن اثر فطرت خدا جوی انسان در رفتار وی می­شود، انجام گناهان است. گناهان انسان، باعث نزول درجه وجودی وی و سقوط آدمی به مراتب پایین حیات می­شود و انسان را از مرتبه روحانی بـه مرتبه حیوانی نزول می­دهد، در این مرتبه از وجود به دلیل آنکه قوای حیوانی نفس بر قوای عقلانی چیرگی پیدا می­کنند، فرد را از انجام کار شایسته باز می­دارد و فطرت انسان که بر آمده از عقل آدمی است، قدرت نفوذ خود را از دست می­دهد از این رو گوئی زنگاری بر روی صفحه فطرت وی قرار گرفته؛ قرآن نیز به این مهم اشاره می­کند: )کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون‏؛ چنین نیست [که آیات ما افسانه باشد]؛ بلکه آنچه انجام می­داده­اند بر دل‏هاشان زنگار بسته است([17] هنگامی که چنین حالتی در فرد پـدید آمد، وی به غفلت از این ذات خداجوی دچار می­شود و این غفلت باعث می­شود سیر نزولی انسان شدت پیدا کند تا جائی که فرد در مرحله­ای قرار می­گیرد که دیگر راه بازگشتی از آن نیست؛ چنان که امام صادقj به این مهم اشاره می­کنند:

«ما مِن عَبْدٍ إلا وفَی قَلبِه نُکتة بَیضَاء، فإذا أذنَبَ ذَنبَا خَرج فِی النُکتةٍ نُکتةِ سوداءِ، فإذا تَاب ذَهَبَ ذلک السوادِ، و إن تمادى فی الذنوبِ زاد ذلک السوادِ حتى یغطی البیاضِ، فإذا غطى البیاض لم یرجع صاحبه إلى الخیر أبدا، و هو قول الله عز و جل: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون‏؛ بنده‏اى از بندگان خداوند نیست مگر آن‏که در دلش نقطه سفیدى است و هنگامى که گناهى از آن بنده سر زد در نقطه سفید، نقطه سیاهى آشکار مى‏شود. حال اگر توبه کرد آن نقطه سیاه از بین مى‏رود و اگر اصرار بر گناه کرد آن نقطه سیاه گسترش مى‏یابد تا تمامى نقطه سفید را فرا گیرد و هنگامى که نقطه سیاه تمامى نقطه سفید را پوشاند، صاحب چنین قلبى هرگز به سمت خیر و خوبى باز نخواهد گشت و این همان زنگارى است که خداوند در کتابش ذکر فرموده است»[18].

 با توجه به این مهم برای آنکه فطرت خدا جوی سالک در جهت میل وی به سوی خیرات و اخلاق حسنه در تمام جوانب در امان بمـاند، بایسته است به این اصل یعنی اهمیت دوری از گناهان و اجتناب از معاصی توجه ویژه نماید.

انجام واجبات

نفس انسان برای رشد و کمال خود نیازمند آن است که شرایط و بسترهای خاصی برای آن فراهم شود و تحقق برخی از این بسترها وابسته به رفتارهای انسان است و تحقق برخی از این شرایط به وسیله خداوند است. در جهت بسترهای لازم برای هدایت و رشد نفس خداوند به تمامه فیض خود را برای بشریت ارسال داشته چنان که در قرآن عنوان شده: )إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً؛ ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد [و پذیرا گردد] یا کفران کند([19].

امّا در جهت انسانی فرد اختیار دارد با انجام برخی رفتارها بستر و شرایط رشد و کمال خود را فراهم کند، برخی از این رفتارها که باعث رشد نفس انسانی می­شود توسط عقل قابل ادراک است امّا از آنجا که عقل به طور معمول به تنهایی بر اثر رفتارهای خود بر نفس احاطه ندارد نمی­تواند به مفید یا مضر بودن این رفتارها حکم کند. چنان که در روایات نیز آمده است: «إِنَّ دِینَ اللَّهِ لَا یُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَ؛ عقل ناقص توانائی [درک خیرات و مضرات] که دین می­گوید ندارد»[20]. از این رو خداوند با بیان احکام شرعی مصادیق اموری که برای نفس مفید است با عنوان واجب مشخص نموده است پس هر فرد برای آنکه بستر رشد نفسانی در وی فراهم شود باید به انجام واجبات مبادرت ورزد.

تخلیه

سالک در انتهای مرحله نخست به شناخت صور مثالی اشیاء نائل می­شود، و با بهره گیری از این علم می­توان امید داشت که سالک با حقایقی فراتر از آنچه از دنیای مادی درک می­کند آشنا شود، هرچند به تمام حقیقت پی نبرده است امّا همین حد از شناخت پیرامون جهان به وی کمک می­کند تا در برخورد با اشیاء و موجودات دیگر جانب احتیاط را در نظر گیرد. در اینجاست که گام بعدی برای وی شروع می­شد و آن عبارت است از معالجه امراض نفسانی و درمان رزائل اخلاقی[21]، که علم اخلاق متکفل این موضوع است.

پس با توجه به آنچه گفته شد در سلوک الهی باید رذائل اخلاقی از فرد زدوده شود و فرد مستعد شود تا به عنوان ثمره هستی قرار گیرد چنان که در روایت قدسی مشهور پیامبر9 و امیر المومنینj و حضرت زهراh ثمره هستی عنوان شده­اند: «لَوْلَاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک‏؛ اگر تو نبودی هستی خلق نمی­شد»[22] در این راه سالک باید به رشد و تعالی عقل نظری و عملی چشم داشته باشد و این ممکن نمی­شود مگر آنکه به رشد عقل عملی و در پی آن به رشد عقل نظری نائل گردد و این مرحله بعد از آن است که فرد به رشد نفسانی دست پیدا کرده که صور مثالی اشیاء را درک کرده­است.

در این مرحله با رشد عقل عملی صور خیالی اشیاء و هستی برای وی منکشف می­شود و این باعث می­شود وی درک بالاتری نسبت به هستی دست پیدا کند و با پیشبرد عقل نظری در مرحله بعد به حقیقت مجرد تام هستی که بالاترین ادراکات است پی ببرد، چنین فردی به صورت خودکار در چنان مرتبه ای از شعور در هستی قرار می­گیرد که خود در رفتار اخلاقی راه صحیح را در پیش می­گیرد و این مرتبه باید برای افراد حاصل شود چرا که هدف اصلی از کسب علم به واقع رسیدن به این مرتبه از کمال وجودی است

انسان در این مرتبه بالفعل مدرک معقولات می­شود و از مرتبه ادراک حسی و خیالی پا را فراتر می­گذارد این مرتبه مرتبه عقول است[23] امّا باید دانست این مرتبه از مراتب تکامل پایان بخش مسیر نیست، چرا که تا اینجا عقل عملی به کمال خود رسیده است و جزء عملی حیثیتی برون ذاتی دارد و به صورت اضافی به نفس منصوب می­شود و در نهایت بهشت متوسط است.

تحلیه

تحلیه نیز عبارت است از طهارت باطنی به این معنا که فرد خود را بیش از پیش در پرتو احکام اخلاقی به محاسن و مکارم اخلاقی متصف سازد و رنگ الهی به خود گیرد: )صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً([24] این ممکن نیست مگر آنکه سالک به رشد عقل نظری مبادرت ورزد چنان که گفتیم در پایان مرحله گذشته سالک بالفعل مدرک معقولات می­شود، بنا به نظر صدرا افرادی که به چنین جایگاهی نائل آیند در آخرت جزء مقربین و سابقون به شمار می­آیند و در ادامه می­گوید سابقون همان علماء هستند که شوق به درک مراتب عقلی و تجرد از جسمانیت بر آنها غالب است و علوم الهی و دانش­های حقیقی را درک می­کنند و در سیمای اهل ملکوت ظاهر می­شوند این بالاترین مقامی است که بشر می­تواند در توحید به آن برسد[25]. و سعادت کامل فراهم نمی­شود جز با تکامل جزء نظری چرا که نفس علامه حیثیت مشترک با ذات دارد. که آن نیز در گرو رشددر مراتب عقلانیت است.

 

نخستین مرتبه از عقل نظری «عقل هیولائی» است به این معنا که نفس در ابتدای تشخص استعداد درک همه امور معقول را دارد امّا بالفعل از هر صورتی خالی است، عقل در این مرتبه قوه محض است و جوهریت آن شبیه عرض و چه بسا ضعیف­تر از آن باشد[26]؛ خداوند در قرآن به این موضوع اشاره کرده است: )وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً؛ و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالى که چیزى نمى‏دانستید([27].

مرتبه بعدی از عقل نظری «عقل بالملکه» است و زمانی عقل به این مرتبه از وجود خود می­رسد که نفس بتوانـد معقولات اولیه را بالفعل تعقل کند و منظور از معقولات اولیه همان اولیات، تجربیات، متواترات و مقبولات است و باید دانست تمام مردم در این ادراکات مشترکند.

انسان­ها به صورت طبیعی با حصول صورت­های اولیه برای خود به تفکر و تدبر در این معقول­ها می­پردازند این سیر فکری باعث ایجاد شوق کشف امور عقلی دیگر را که فرد به آن دسترسی ندارد ایجاد می­کند و در نتیجه ادراک صورت­های دیگر را در پی دارد[28].

مرتبه سوم از مراتب عقل نظری «عقل بالفعل» است که با اندیشه و تأمل در مرتبه عقل بالملکه برای نفس ایجاد می­شود و با استفاده از براهین و تعریف­ها به همراه فیض الهی نفس به حدی می­رسد که حیات عقلی او بالفعل می­شود و هرگاه اراده کند بدون نیاز به تفکر، معقولاتی را که کسب کرده بالفعل در میابد و وجه نام گذاری این مرتبه هم همین خاصیت است، در این مرتبه نفس به حدی از استکمال می­رسد که دیگر نیاز به ماده ندارد چرا که فرد به تجرد و بقای ابدی رسیده است[29].

مرتبه چهارم از عقل نظری «عقل بالمستفاد» است، پیش از توضیح عقل مستفاد باید گفت عقل در مرتبه بالفعل محصولات عقلی نفس را در ذات حاضر می­بیند و نفس هرگاه عقل بالفعل اراده کند می­تواند امور معقول را در ذات خود مشاهده نماید بدون اینکه نیازمند امر دیگری باشد هرگاه عقل بالفعل از طریق اتصال به مبدأ فعّال و اتحاد با عقل کلی معقولات خود را مشاهده کند به مرتبه عقل مستفاد رسیده است[30].


 

 

 

 فنا فی الله 

نفس، بزرگترین دشمن انسان است، چرا که دشمنی است که از تمام زوایای درونی ما خبر دارد و در واقع همان نهان ماست و در واقع جنگ با خود است: «اَعْدی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْکَ؛ نفس دشمن بزرگ انسان است، چرا که در وجود خود توست»[31] و از آنجا که همواره با ماست و عامل نفوذ دشمن خارجی چون شیطان بزرگترین دشمن ما به شمار می­رود. و از همین روست که پیامبر اسلام9، مبارزه با نفس را جهاد اکبر می­خوانند. امیر المومنین علیj در فرمایشی گهر بار به توضیح این دشمن جرار می­پردازند و ویژگی­های آن را برای ما بر می­شمارند و راه مبارزه با آن را تقوای الهی معرفی می­کنند:

«اُوصیکُم بِتَقْوَی اللهِ الَّذی اَعْذَر بما اَنْذَر وَ احْتَجَّ بِما نَهَجَ و حَذَّرَکُم عَدُوّاً نَفَذَ فی الصُّدُورِ خَفِیّاً و نَفَثَ فی الاذان نَجیّاً فَاَضَلّ و اَرْدی، وَوَعَدَ فَمَنّی، وَ زَیَّنَ سَیِئاتِ الْجَرائِمِ وَ هَوَّنَ مُوبِقاتِ الْعَظائِمِ، حَتّی اِذا اسْتَدْرَجَ قَرینَتَهُ وَ اسْتَغْلَقَ رَهینَتَهُ اَنْکَرَ ما زَیَّنَ وَ اسْتَعْظَمَ ما هَوَّنَ وَ حَذَّرَ ما امَّن؛  شما را به تقوای الهی توصیه می‌کنم، که با بیم‌هایی که داده جای عذری نگذارده و با راهی که پیش پا نهاده حجت را تمام کرده و شما را از دشمنی بیم داد که پنهانی در سینه‌ها راه یافته، و رازگویان در گوش‌ها می‌دمد تا آدمی را گمراه کند و تباه سازد و وعده دهد و او را به دام هوس‌ اندازد. زشتی گناهان را در دیده او بیاراید و گناهان بزرگ را کوچک نماید (نشان دهد)؛ هنگامی که همنشین خود را فریب داد و راه گریز را بر او بست، ناگاه آنچه را آراسته بود منکر شد و آنچه را کوچک نموده بود بزرگ داشت و از انجام آنچه ایمنی داده بود بر حذر داشت»[32].

پس در سیر و سلوک عارفانه نهایی ترین گام برای عارف رسیدن به محله انقطاع از خود است که در این صورت فنا فی الله حاصل می­شود. از این رو سالک در راه رسیدن به خدا باید آماده و محیا باشد تا در بزنگاه به مبارزه با این دشمن سر سخت مبادرت ورزد.

فناء فی الله آن است که فرد به برکت صفای باطنی حاصل شده از سه مرحله پیشین دچار جذبه و محبتی به حضـرت حق شده جاذبه محبّت به حضـرت حق پیدا گردد که لازمه آن انقطاع از عالم ممکنات است. این مرتبه رسیدن به حق و نهایت مراتب عقل نظری است؛ هرچند برای مسافر کمال پس از رسیدن به حق مراحل دیگری همچون سفر از حق نیز در پیش است با این تفاوت که سفر نخست با توان حواس و قوای نفس و با لطف خداوند به پایان رسید اما این سیر تنها با نور حق ممکن است و نفس را یارای چنین سیری نیست و دست تعابیر از بیان این مراحل قاصر است[33]. این مرتبه خود سه مرحله دارد:

فنا در افعال یا محو

فنای ظاهر که فنای افعال است،  به این معنی که شخص سالک همه چیز را ناشی از خدا ببیند و در این حال همه آنها را به او اسناد دهد. در حدیث معروف قرب نوافل آمده است، خداوند در مرتبه­ای از وجود مومن با او یکی می­شود و در همه کارهای وی حضوری مشهود پیدا می­کند:

«...وانه لیتقرب الی بالنافلة حتی احبه فإذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به وبصـره الذی یبصـر به و لسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها ان دعانی اجبته وان سالنی اعطیته؛ رسول خدا9 از جانب خداوند فرموده است: و بنده من به سوی من اسباب محبتش را گرد می آورد با بجا آوردن کارهای مستحب را تا جایی که من او را دوست دارم، پس چون من او را دوست داشتم من گوش او هستم که با آن می شنود و چشم او هستم که با آن می بیند و زبان او هستم که با آن سخن می گوید و دست او هستم که با آن می دهد و می­گیرد وقتیکه مرا بخواند اجابت می کنم و وقتی که از من درخواست کند به او می دهم»[34].

فنا در صفات یا طمس

پیرامون این مقام خواجه نصیرw عنوان می­کند عارف  زمانی که از خودش برید و به حق متصل شد، همه قدرت ها را در قدرت او می بیند که به همه مقدورات در عالم تعلق قرار می­گیرد و همه دانش­ها را در علم او می­داند که هیچ چیز از موجودات از وی پنهان نیست و تمام خواسته ها را درخواست او می بینید که هیچ یک از ممکنات از آن ابا و امتناع ندارند[35].

فنا در ذات یا محق

فنای ذات که این مرتبه نهایت سیر ملکوتی و روحانی سالک است که تنها راسخون به این مقام نائل می­شوند. و در آن حتی حجاب نوری اسمایی و صفاتی نیز از میان می­رود و سالک به تجلی ذاتی غیبی نائل شود و در این شهد سالک احاطه قیومی حق و فنای ذاتی خود را در می­کنند و علم حضوری وجود خود و همه موجودات را در تشئون الهی می­ببیند و در روایت آمده است: «إن روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها؛ همانا پیوستگی روح مؤمن به روح خدا از پیوستگی پرتو خورشید به خورشید بیشتر است»[36]. که در واقع تشبیهی است برای شدت اتصال روح مومن در حالی که مرحله نهائی رسیده است که نمیتوان بین این دو جدائی قرار داد و اگر چنین چیزی تحقق یابد دیگر نوری باقی نمی­ماند از این رو مومن نیز بدون وجود هستی بخش خود چیزی نیست تا تحقق داشته باشد بلک همه وجود او ممحض در ذات لایزال الهی است و میان این دو هیچ حجابی وجود ندارد. این همان مرتبه است که هر فرد باید به آن برسد و معنا و مفهوم حقیقی  )انا لله و انا الیه راجعون؛ همه از اوییم و به سوی او باز می­گردیم( [37] همین معنا است. والا با وجود بینونت میان ما و خداوند این بازگشت معنائی ندارد و به واقع جدائی است.



[1]. ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، ص66.

[2]. محمد صدر الدین شیرازی، ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 9 ص82-83.

[3]. همان، الشواهد الربوبیه، ص240.

[4]. ابن ابی الحدید المعتزلی، شرح نهج البلاغه‏، ج20 ص 279 حکم منسوبه: 209.

[5]. ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، ص 64-65.

[6]. کهف «18» 28.

[7]. محمد صدر الدین شیرازی، عرفان و عرفان نمایان، ترجمه محسن بیدارفر، صص 117 و 164 و 166.

[8]. همان، ایقاظ النائمین، صص 70 - 71.

[9] . حسینى مدنى، سیدعلی، ریاض‌السالکین، ج‌3، ص‌152

[10] . حسن حسن زاده آملی، هزار و یک کلمه، ج2، کلمه 251

[11] . محمد صدر الدین شیرازی، ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 1 ص 48

[12]. محمد صدر الدین شیرازی، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج 9 ص 97.

[13]. همان، ج8 ص 372.

[14]. ابن سینا، المبداء والمعاد، ص 277.

[15]. محمد صدر الدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 376.

[16]. حسن حسن زاده آملی، هزار و یک کلمه، ج‌۲، کلمۀ ۲۵۱

[17]. مطففین «83» 14

[18]. سید هاشم بن سلیمان بحرانى، البرهان فی تفسیر القرآن‏، ج 5 ص 612.

[19]. انسان «76» 3.

[20] . ابن بابویه، محمد بن علی بن حسین بن موسی، کمال الدین و تمام النعمة، ج 1 ص 324

[21]. محمد صدر الدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 248.

[22]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 16 ص 406

[23]. همان، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج 9 ص 98.

[24]. بقره «2» 138

[25]. همان، الشواهد الربوبیه، ص 383.

[26]. همان، صص 242 - 243.

[27]. نحل «16» 78.

[28]. محمد صدر الدین شیرازی، مفاتیح الغیب، ص 512.

[29]. همان، الشواهد الربوبیه، صص 246 - 247.

[30]. ابن سینا، المبداء والمعاد، ص 273.

[31]. مسعود بن عیسى ورام بن أبی فراس، ‏ مجموعة ورّام‏، ج1 ص 59

[32]. نهج البلاغه، خطبه 83، ص 112

[33]. ابن سیناء، المبداء والمعاد، صص 275 - 276.

[34]. کوفى اهوازى، حسین بن سعید، المؤمن‏، ص 32 ح62

 

[35] . شرح اشارات، ابن سینا، مقامات العارفین، ترجمه دکتر سلیمان دنیا، ج‏4 ص 108

[36]. کوفى اهوازى، حسین بن سعید، المؤمن‏، ص 38 ح62

[37]. بقره «2» 156

سلوک در راه خدا

نفس انسانی دارای دو قوه عالمه و عامله است و این تفاوت به اعتبار تأثیر و تأثّر آن لحاظ می­شود، به این صورت که اگر از مافوق خود معانی را قبول ­کند به آن «عقل نظری» گویند و به اعتبار این که در مادون خویش فعلی را انجام می­دهد به آن «عقل عملی» گویند. پس نفس ناطقه یک قوه عاقله دارد که مدرکات آن متفاوت است.

1. عقل نظری: تصورات و تصدیقات را درک می­کند و به حق یا باطل در معـقولات و مدرکات دست می­یابد. عقل نظری در مرتبه ای قرار دارد که اولاً و بذات صورت کلّی مجرد از ماده، در آن پـدید آید، اگر این صورت­ها در ذات مجرد باشند با فرایندی ساده آن را در­میابد، امّا اگر این صورت­ها مادی باشند، عقل نظری آنها را از ماده انتزاع می­کند[1]، به همین دلیل است که عقل نظری بـه آراء کلیه اختصاص دارد و فقط در امور کلیه تصرف می­کند، همچنین از دیگر صفات عقل نظری مشخص کردن صدق و کذب و واجب، ممکن و ممتنع است[2].

2. عقل عملی: عقل عملی به افعال آدمی تعلق دارد و در اعمال و تروک به زیبایی و زشتی اعتقاد می آورد و از طرفی فکر و نظر را به کار می­گیرد تا از آنچه خیر است یا گمان بر خیریّت آن است، استفاده کندو  از امور شر دوری کند[3].

بعد از بیان مقدمات بالا باید گفت در کنش میان قوای بـدن و عقل عملی دو حالت قابل تصور است؛ یا آنکه قوای طبیعی بر عقل عملی تأثیر می­گذارند و یا اینکه عقل عملی بر آن قوا مسلط می­شود و آنها را تـابع خود می­گرداند؛ این قوه در حالت ایده آل باید بر سایر قوای بدن با توجه به مبانی عقل نظری مسلط باشد تا از آن قوا اثر نپذیرد، و به عکس آن قوا از عقل عملی اثر پذیرنـد. در این حالت، گفته می­شود که اخلاق فضیلت­مند شده است، در روایتی منسوب به امیر المومنین علی ع نیز به پیروی از عقل و دوری از فرمان برداری از شهوات دستور داده شده است: «فَضِّلْ العَقْل ِعلی الهَوَی لأنّ العقلَ یَمْلِکُکَ الزّمان والهَوَی یَسْتعبدُکَ لِلزّمانِ؛ عقل را بر هوای نفس برتری و فضیلت ده، چه آنکه عقل، تو را مالک و فرمانروای زمان می سازد و هوای نفس، تو را بنده و برده روزگار می کند»[4].  اما اگر عقل عملی از آن قوا متأثر شود «اخلاق رذیله» نامیده می شود[5]. چنان که قرآن معتقد است کسانی که از هوا پیروی می­کنند در کارها راه افراط را می­پیمایند: «وَلا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتّبَعَ هَواهُ وَکانَ اَمْرُهُ فُرُطاً؛ ای رسول ما! از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن؛ همانها که از هوای نفس پیروی می­کردند و کارهایشان از روی افراط و تفریط است»[6]. پس با توجه به آنچه گفته شد می­توان عنوان داشت برای رسیدن به خدا بایسته است در دومین گام بستر را برای تسلط عقل عملی بر سایر قوا فراهم نمود تا انسان از جاده تعادل خارج نشود این مهم تنها با تزکیه و تهذیب نفس ممکن است.

تزکیه و تهذیب نفس به دو روش بر رفتارهای ما نظر دارد، در دیدگاه نخست تزکیه به معنی راه­هایی است که به رفع مطلق حجاب­های میان انسان و حضـرت حق کمک می­کند و به این معنی هر چه غیر خداست حجاب است[7]. در این کارکرد تهذیب با توجه به مراتب هستی دارای مراتبی است و انسان با انجام برخی رفتارها شدت وجودی پیدا می­کند. دومین کارکرد تهذیب به معنای رفع حجاب های فقط مادی و آثار آن است[8]. که به نظر می­رسد دیگاه نخست از جامعیت بیشتری برخوردار باشد.

به علاوه رفتارهایی که باعث تهذیب نفس می­شود گاهی ایجابی و گاهی سلبی است، به این معنی که انجام برخی از افعال و ریاضت­ها باعث تهذیب نفس می­شود؛ مثل روزه و انجام ندادن برخی افعال باعث تهذیب نفس می­شود؛ مانند ترک دروغ گفتن. که به واقع اولی مقتضی رشد را فراهم می­کند و دومی موانع رشد را برطرف می­کند که در هر دو صورت رشد انسان شکل می­گیرد.

مراحل تزکیه نفس

مراحل تزکیه نفس از دیدگاه علمای اخلاق عبارت است از: توبه؛ مشارطه؛ محاسبه؛ معاتبه و معاقبه[9] و در برخی دیدگاه عرفای اسلامی عبارت است از:  تجلیه، تخلیه، تحلیه، فناء فی الله[10].  اما ملا صدرا از آن به اسفار اربعه تعبیر کرده است[11]. و مراحل آن عبارت است از:

1.      سفر من الخلق الی الحق یا به اختصار سفر الی الحق. در این مرحله عارف از منیت به سوی حق حرکت می­کند. تا به فناء فی الله برسد.

2.      سفر من الحق الی الحق فی الحق یا به اختصار سفر فی الحق، در این سفر سالک از ذات شروع میکند و در کمالات آن یکی پس از دیگری سیر مینماید.

3.      سفر من الحق الی الخلق بالحق یا به اختصار سفر الی الخلق. در این مرتبه سالک در عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت سفر میکند و همه این عوالم را با لوازمشان مشاهده میکند

4.      سفر من الخلق الی الخلق فی الخلق بالحق یا به اختصار سفر فی الخلق. در این مرتبه سالک به مشاهده تفصیلی خلائق و آثار و لوازمشان میپردازد. مضار و منافعشان را درک می­کند. و چگونگی رجوع آنها به ذات اقدس الهی را در میابد. و می­تواند از سایر افراد دستگیری نماید.

که در جمع میان این اقوال باید گفت در نگاه نخست و دوم تنها به سفر اول از میان اسفار اربعه عارف بسنده کرده است ولی در دیدگاه صدرا وی پس از آنکه عارف به مرحله فناء فی الله می­رسد به رشد خود ادامه می­دهد و از این رو تنها سفر اول آن در بردارنده مراحل چهارگانه تجلیه، تخلیه، تحلیه و فناء فی الله است. و پس از فنا فی الله نیز رشد سالک ادامه میابد. تا به مقام ولایت کلیه­ای دست یابد که در خلق حق را می­بیند. به واقع در میان سه قول مذکور قول اول تنها در بردارنده سفر نخست است. قول دوم تا مرحله تجلیه در بر دارنده سفر اول است ولی در مرحله فناءفی الله سه مرتبه دارد که همان سه سفر دیگر ملا صدرا را برای تبدیل فرد به انسان کامل واجد مرتبه ولایت کلیه در بر دارد. از این رو در این نوشتار به بررسی سه گام تا رسیدن به خدا یعنی تجلیه، تخلیه و تحلیه می­پردازیم.   

تجلیه

تجلیه عبارت است از مراقبت نفس و اعضاء و جوارح بدن در اطاعت از احکام شرعی و اجتناب از نواهی شرعی تا جائی که پاکى و طهارت ظاهری در بدن انسان نمایان گردد و در نفس هم به مرور زمان حالت انقیاد و ملکه تسلیم در برابر اوامر الهی پدید می­آید.

نفس انسان در معنای عام آن یا همان واقعیت مجرد انسان دارای مراتبی است که یکی از مراتب آن به عنوان نفس مثالی یا نفس برزخی شناخته می­شود. باید دانست نفس انسان با توجه به این مراتب وجودی دارای قوائی است که این قوا کارکردهای گوناگون وجود آدمی را رقم می­زنند و به کمک بدن، انسان طبیعی به کمال تدریجی خود ادامه می­دهد و پس از لطافت بخشی و صفای وجودی نیاز انسان طبیعی به ادراکات و ابزار جسمی کاهش پیدا می­کند و این روند ادامه میـابد تا حواس ظاهری که در مواضع مختلف و گوناگون پراکنده­اند در یک حس واحد مشترک جمع شوند که نیازی به چنین پراکندگی و مواضع مختلف ندارد و پس از این است که اعضای مادی انسان جسمانی به اعضای نفسی در انسان نفسانی تکامل پیدا می­کند[12] و نفس انسان در این مرتبه قوه تخیل را دارا می­شود که این قوه در کنار قوه ادراک حسی قرار می­گیرد؛ در این مرتبه نفس قـادر به ادراک کامل محسوسات است و مدرک مخیلات نیز است پس در این مرتبه نفس بالفعل، حساس و متخیل است اما بالقوه، متعقل. وجود نفس در این مرتبه با وجود خیالی و جوهر مثالی از اجسام حسی در ارتباط است[13] و می­تواند صور غیبی را درک کند[14].

از نظر صدرا فردی که به این درجه نائل آید از ادراک علوم حقیقی محروم بوده و با تقلید از دانشمندان هدایت یافته­اند و از پستی­های نفسانی دور شده و در دنیا زاهد و در پی بهشت در زندگی دنیا زهد پیشه کرده­اند هرچند از قید منیت و حجاب خویش آزاد نشده­اند[15]. پس براى رسیدن به این مرتبه پیروی از احکام فقهی کافی است[16]. پس در این مرحله دو راه در پیش سالک وجود دارد: دوری از گناه و انجام واجبات که در زیر مختصری پیرامون آن توضیح داده می­شود:

دوری از گناه

یکی از آفاتی که انسان را از تربیت اخلاقی باز می­دارد، غرق شدن در عالم مادی و غفلت از فطرت خداجوی خود است، یکی دیگر از عواملی که باعث کم رنگ شدن اثر فطرت خدا جوی انسان در رفتار وی می­شود، انجام گناهان است. گناهان انسان، باعث نزول درجه وجودی وی و سقوط آدمی به مراتب پایین حیات می­شود و انسان را از مرتبه روحانی بـه مرتبه حیوانی نزول می­دهد، در این مرتبه از وجود به دلیل آنکه قوای حیوانی نفس بر قوای عقلانی چیرگی پیدا می­کنند، فرد را از انجام کار شایسته باز می­دارد و فطرت انسان که بر آمده از عقل آدمی است، قدرت نفوذ خود را از دست می­دهد از این رو گوئی زنگاری بر روی صفحه فطرت وی قرار گرفته؛ قرآن نیز به این مهم اشاره می­کند: )کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون‏؛ چنین نیست [که آیات ما افسانه باشد]؛ بلکه آنچه انجام می­داده­اند بر دل‏هاشان زنگار بسته است([17] هنگامی که چنین حالتی در فرد پـدید آمد، وی به غفلت از این ذات خداجوی دچار می­شود و این غفلت باعث می­شود سیر نزولی انسان شدت پیدا کند تا جائی که فرد در مرحله­ای قرار می­گیرد که دیگر راه بازگشتی از آن نیست؛ چنان که امام صادقj به این مهم اشاره می­کنند:

«ما مِن عَبْدٍ إلا وفَی قَلبِه نُکتة بَیضَاء، فإذا أذنَبَ ذَنبَا خَرج فِی النُکتةٍ نُکتةِ سوداءِ، فإذا تَاب ذَهَبَ ذلک السوادِ، و إن تمادى فی الذنوبِ زاد ذلک السوادِ حتى یغطی البیاضِ، فإذا غطى البیاض لم یرجع صاحبه إلى الخیر أبدا، و هو قول الله عز و جل: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون‏؛ بنده‏اى از بندگان خداوند نیست مگر آن‏که در دلش نقطه سفیدى است و هنگامى که گناهى از آن بنده سر زد در نقطه سفید، نقطه سیاهى آشکار مى‏شود. حال اگر توبه کرد آن نقطه سیاه از بین مى‏رود و اگر اصرار بر گناه کرد آن نقطه سیاه گسترش مى‏یابد تا تمامى نقطه سفید را فرا گیرد و هنگامى که نقطه سیاه تمامى نقطه سفید را پوشاند، صاحب چنین قلبى هرگز به سمت خیر و خوبى باز نخواهد گشت و این همان زنگارى است که خداوند در کتابش ذکر فرموده است»[18].

 با توجه به این مهم برای آنکه فطرت خدا جوی سالک در جهت میل وی به سوی خیرات و اخلاق حسنه در تمام جوانب در امان بمـاند، بایسته است به این اصل یعنی اهمیت دوری از گناهان و اجتناب از معاصی توجه ویژه نماید.

انجام واجبات

نفس انسان برای رشد و کمال خود نیازمند آن است که شرایط و بسترهای خاصی برای آن فراهم شود و تحقق برخی از این بسترها وابسته به رفتارهای انسان است و تحقق برخی از این شرایط به وسیله خداوند است. در جهت بسترهای لازم برای هدایت و رشد نفس خداوند به تمامه فیض خود را برای بشریت ارسال داشته چنان که در قرآن عنوان شده: )إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً؛ ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد [و پذیرا گردد] یا کفران کند([19].

امّا در جهت انسانی فرد اختیار دارد با انجام برخی رفتارها بستر و شرایط رشد و کمال خود را فراهم کند، برخی از این رفتارها که باعث رشد نفس انسانی می­شود توسط عقل قابل ادراک است امّا از آنجا که عقل به طور معمول به تنهایی بر اثر رفتارهای خود بر نفس احاطه ندارد نمی­تواند به مفید یا مضر بودن این رفتارها حکم کند. چنان که در روایات نیز آمده است: «إِنَّ دِینَ اللَّهِ لَا یُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَ؛ عقل ناقص توانائی [درک خیرات و مضرات] که دین می­گوید ندارد»[20]. از این رو خداوند با بیان احکام شرعی مصادیق اموری که برای نفس مفید است با عنوان واجب مشخص نموده است پس هر فرد برای آنکه بستر رشد نفسانی در وی فراهم شود باید به انجام واجبات مبادرت ورزد.

تخلیه

سالک در انتهای مرحله نخست به شناخت صور مثالی اشیاء نائل می­شود، و با بهره گیری از این علم می­توان امید داشت که سالک با حقایقی فراتر از آنچه از دنیای مادی درک می­کند آشنا شود، هرچند به تمام حقیقت پی نبرده است امّا همین حد از شناخت پیرامون جهان به وی کمک می­کند تا در برخورد با اشیاء و موجودات دیگر جانب احتیاط را در نظر گیرد. در اینجاست که گام بعدی برای وی شروع می­شد و آن عبارت است از معالجه امراض نفسانی و درمان رزائل اخلاقی[21]، که علم اخلاق متکفل این موضوع است.

پس با توجه به آنچه گفته شد در سلوک الهی باید رذائل اخلاقی از فرد زدوده شود و فرد مستعد شود تا به عنوان ثمره هستی قرار گیرد چنان که در روایت قدسی مشهور پیامبر9 و امیر المومنینj و حضرت زهراh ثمره هستی عنوان شده­اند: «لَوْلَاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک‏؛ اگر تو نبودی هستی خلق نمی­شد»[22] در این راه سالک باید به رشد و تعالی عقل نظری و عملی چشم داشته باشد و این ممکن نمی­شود مگر آنکه به رشد عقل عملی و در پی آن به رشد عقل نظری نائل گردد و این مرحله بعد از آن است که فرد به رشد نفسانی دست پیدا کرده که صور مثالی اشیاء را درک کرده­است.

در این مرحله با رشد عقل عملی صور خیالی اشیاء و هستی برای وی منکشف می­شود و این باعث می­شود وی درک بالاتری نسبت به هستی دست پیدا کند و با پیشبرد عقل نظری در مرحله بعد به حقیقت مجرد تام هستی که بالاترین ادراکات است پی ببرد، چنین فردی به صورت خودکار در چنان مرتبه ای از شعور در هستی قرار می­گیرد که خود در رفتار اخلاقی راه صحیح را در پیش می­گیرد و این مرتبه باید برای افراد حاصل شود چرا که هدف اصلی از کسب علم به واقع رسیدن به این مرتبه از کمال وجودی است

انسان در این مرتبه بالفعل مدرک معقولات می­شود و از مرتبه ادراک حسی و خیالی پا را فراتر می­گذارد این مرتبه مرتبه عقول است[23] امّا باید دانست این مرتبه از مراتب تکامل پایان بخش مسیر نیست، چرا که تا اینجا عقل عملی به کمال خود رسیده است و جزء عملی حیثیتی برون ذاتی دارد و به صورت اضافی به نفس منصوب می­شود و در نهایت بهشت متوسط است.

تحلیه

تحلیه نیز عبارت است از طهارت باطنی به این معنا که فرد خود را بیش از پیش در پرتو احکام اخلاقی به محاسن و مکارم اخلاقی متصف سازد و رنگ الهی به خود گیرد: )صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً([24] این ممکن نیست مگر آنکه سالک به رشد عقل نظری مبادرت ورزد چنان که گفتیم در پایان مرحله گذشته سالک بالفعل مدرک معقولات می­شود، بنا به نظر صدرا افرادی که به چنین جایگاهی نائل آیند در آخرت جزء مقربین و سابقون به شمار می­آیند و در ادامه می­گوید سابقون همان علماء هستند که شوق به درک مراتب عقلی و تجرد از جسمانیت بر آنها غالب است و علوم الهی و دانش­های حقیقی را درک می­کنند و در سیمای اهل ملکوت ظاهر می­شوند این بالاترین مقامی است که بشر می­تواند در توحید به آن برسد[25]. و سعادت کامل فراهم نمی­شود جز با تکامل جزء نظری چرا که نفس علامه حیثیت مشترک با ذات دارد. که آن نیز در گرو رشددر مراتب عقلانیت است.

 

نخستین مرتبه از عقل نظری «عقل هیولائی» است به این معنا که نفس در ابتدای تشخص استعداد درک همه امور معقول را دارد امّا بالفعل از هر صورتی خالی است، عقل در این مرتبه قوه محض است و جوهریت آن شبیه عرض و چه بسا ضعیف­تر از آن باشد[26]؛ خداوند در قرآن به این موضوع اشاره کرده است: )وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً؛ و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالى که چیزى نمى‏دانستید([27].

مرتبه بعدی از عقل نظری «عقل بالملکه» است و زمانی عقل به این مرتبه از وجود خود می­رسد که نفس بتوانـد معقولات اولیه را بالفعل تعقل کند و منظور از معقولات اولیه همان اولیات، تجربیات، متواترات و مقبولات است و باید دانست تمام مردم در این ادراکات مشترکند.

انسان­ها به صورت طبیعی با حصول صورت­های اولیه برای خود به تفکر و تدبر در این معقول­ها می­پردازند این سیر فکری باعث ایجاد شوق کشف امور عقلی دیگر را که فرد به آن دسترسی ندارد ایجاد می­کند و در نتیجه ادراک صورت­های دیگر را در پی دارد[28].

مرتبه سوم از مراتب عقل نظری «عقل بالفعل» است که با اندیشه و تأمل در مرتبه عقل بالملکه برای نفس ایجاد می­شود و با استفاده از براهین و تعریف­ها به همراه فیض الهی نفس به حدی می­رسد که حیات عقلی او بالفعل می­شود و هرگاه اراده کند بدون نیاز به تفکر، معقولاتی را که کسب کرده بالفعل در میابد و وجه نام گذاری این مرتبه هم همین خاصیت است، در این مرتبه نفس به حدی از استکمال می­رسد که دیگر نیاز به ماده ندارد چرا که فرد به تجرد و بقای ابدی رسیده است[29].

مرتبه چهارم از عقل نظری «عقل بالمستفاد» است، پیش از توضیح عقل مستفاد باید گفت عقل در مرتبه بالفعل محصولات عقلی نفس را در ذات حاضر می­بیند و نفس هرگاه عقل بالفعل اراده کند می­تواند امور معقول را در ذات خود مشاهده نماید بدون اینکه نیازمند امر دیگری باشد هرگاه عقل بالفعل از طریق اتصال به مبدأ فعّال و اتحاد با عقل کلی معقولات خود را مشاهده کند به مرتبه عقل مستفاد رسیده است[30].

 فنا فی الله 

نفس، بزرگترین دشمن انسان است، چرا که دشمنی است که از تمام زوایای درونی ما خبر دارد و در واقع همان نهان ماست و در واقع جنگ با خود است: «اَعْدی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْکَ؛ نفس دشمن بزرگ انسان است، چرا که در وجود خود توست»[31] و از آنجا که همواره با ماست و عامل نفوذ دشمن خارجی چون شیطان بزرگترین دشمن ما به شمار می­رود. و از همین روست که پیامبر اسلام9، مبارزه با نفس را جهاد اکبر می­خوانند. امیر المومنین علیj در فرمایشی گهر بار به توضیح این دشمن جرار می­پردازند و ویژگی­های آن را برای ما بر می­شمارند و راه مبارزه با آن را تقوای الهی معرفی می­کنند:

«اُوصیکُم بِتَقْوَی اللهِ الَّذی اَعْذَر بما اَنْذَر وَ احْتَجَّ بِما نَهَجَ و حَذَّرَکُم عَدُوّاً نَفَذَ فی الصُّدُورِ خَفِیّاً و نَفَثَ فی الاذان نَجیّاً فَاَضَلّ و اَرْدی، وَوَعَدَ فَمَنّی، وَ زَیَّنَ سَیِئاتِ الْجَرائِمِ وَ هَوَّنَ مُوبِقاتِ الْعَظائِمِ، حَتّی اِذا اسْتَدْرَجَ قَرینَتَهُ وَ اسْتَغْلَقَ رَهینَتَهُ اَنْکَرَ ما زَیَّنَ وَ اسْتَعْظَمَ ما هَوَّنَ وَ حَذَّرَ ما امَّن؛  شما را به تقوای الهی توصیه می‌کنم، که با بیم‌هایی که داده جای عذری نگذارده و با راهی که پیش پا نهاده حجت را تمام کرده و شما را از دشمنی بیم داد که پنهانی در سینه‌ها راه یافته، و رازگویان در گوش‌ها می‌دمد تا آدمی را گمراه کند و تباه سازد و وعده دهد و او را به دام هوس‌ اندازد. زشتی گناهان را در دیده او بیاراید و گناهان بزرگ را کوچک نماید (نشان دهد)؛ هنگامی که همنشین خود را فریب داد و راه گریز را بر او بست، ناگاه آنچه را آراسته بود منکر شد و آنچه را کوچک نموده بود بزرگ داشت و از انجام آنچه ایمنی داده بود بر حذر داشت»[32].

پس در سیر و سلوک عارفانه نهایی ترین گام برای عارف رسیدن به محله انقطاع از خود است که در این صورت فنا فی الله حاصل می­شود. از این رو سالک در راه رسیدن به خدا باید آماده و محیا باشد تا در بزنگاه به مبارزه با این دشمن سر سخت مبادرت ورزد.

فناء فی الله آن است که فرد به برکت صفای باطنی حاصل شده از سه مرحله پیشین دچار جذبه و محبتی به حضـرت حق شده جاذبه محبّت به حضـرت حق پیدا گردد که لازمه آن انقطاع از عالم ممکنات است. این مرتبه رسیدن به حق و نهایت مراتب عقل نظری است؛ هرچند برای مسافر کمال پس از رسیدن به حق مراحل دیگری همچون سفر از حق نیز در پیش است با این تفاوت که سفر نخست با توان حواس و قوای نفس و با لطف خداوند به پایان رسید اما این سیر تنها با نور حق ممکن است و نفس را یارای چنین سیری نیست و دست تعابیر از بیان این مراحل قاصر است[33]. این مرتبه خود سه مرحله دارد:

فنا در افعال یا محو

فنای ظاهر که فنای افعال است،  به این معنی که شخص سالک همه چیز را ناشی از خدا ببیند و در این حال همه آنها را به او اسناد دهد. در حدیث معروف قرب نوافل آمده است، خداوند در مرتبه­ای از وجود مومن با او یکی می­شود و در همه کارهای وی حضوری مشهود پیدا می­کند:

«...وانه لیتقرب الی بالنافلة حتی احبه فإذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به وبصـره الذی یبصـر به و لسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها ان دعانی اجبته وان سالنی اعطیته؛ رسول خدا9 از جانب خداوند فرموده است: و بنده من به سوی من اسباب محبتش را گرد می آورد با بجا آوردن کارهای مستحب را تا جایی که من او را دوست دارم، پس چون من او را دوست داشتم من گوش او هستم که با آن می شنود و چشم او هستم که با آن می بیند و زبان او هستم که با آن سخن می گوید و دست او هستم که با آن می دهد و می­گیرد وقتیکه مرا بخواند اجابت می کنم و وقتی که از من درخواست کند به او می دهم»[34].

فنا در صفات یا طمس

پیرامون این مقام خواجه نصیرw عنوان می­کند عارف  زمانی که از خودش برید و به حق متصل شد، همه قدرت ها را در قدرت او می بیند که به همه مقدورات در عالم تعلق قرار می­گیرد و همه دانش­ها را در علم او می­داند که هیچ چیز از موجودات از وی پنهان نیست و تمام خواسته ها را درخواست او می بینید که هیچ یک از ممکنات از آن ابا و امتناع ندارند[35].

فنا در ذات یا محق

فنای ذات که این مرتبه نهایت سیر ملکوتی و روحانی سالک است که تنها راسخون به این مقام نائل می­شوند. و در آن حتی حجاب نوری اسمایی و صفاتی نیز از میان می­رود و سالک به تجلی ذاتی غیبی نائل شود و در این شهد سالک احاطه قیومی حق و فنای ذاتی خود را در می­کنند و علم حضوری وجود خود و همه موجودات را در تشئون الهی می­ببیند و در روایت آمده است: «إن روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها؛ همانا پیوستگی روح مؤمن به روح خدا از پیوستگی پرتو خورشید به خورشید بیشتر است»[36]. که در واقع تشبیهی است برای شدت اتصال روح مومن در حالی که مرحله نهائی رسیده است که نمیتوان بین این دو جدائی قرار داد و اگر چنین چیزی تحقق یابد دیگر نوری باقی نمی­ماند از این رو مومن نیز بدون وجود هستی بخش خود چیزی نیست تا تحقق داشته باشد بلک همه وجود او ممحض در ذات لایزال الهی است و میان این دو هیچ حجابی وجود ندارد. این همان مرتبه است که هر فرد باید به آن برسد و معنا و مفهوم حقیقی  )انا لله و انا الیه راجعون؛ همه از اوییم و به سوی او باز می­گردیم( [37] همین معنا است. والا با وجود بینونت میان ما و خداوند این بازگشت معنائی ندارد و به واقع جدائی است.



[1]. ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، ص66.

[2]. محمد صدر الدین شیرازی، ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 9 ص82-83.

[3]. همان، الشواهد الربوبیه، ص240.

[4]. ابن ابی الحدید المعتزلی، شرح نهج البلاغه‏، ج20 ص 279 حکم منسوبه: 209.

[5]. ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، ص 64-65.

[6]. کهف «18» 28.

[7]. محمد صدر الدین شیرازی، عرفان و عرفان نمایان، ترجمه محسن بیدارفر، صص 117 و 164 و 166.

[8]. همان، ایقاظ النائمین، صص 70 - 71.

[9] . حسینى مدنى، سیدعلی، ریاض‌السالکین، ج‌3، ص‌152

[10] . حسن حسن زاده آملی، هزار و یک کلمه، ج2، کلمه 251

[11] . محمد صدر الدین شیرازی، ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 1 ص 48

[12]. محمد صدر الدین شیرازی، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج 9 ص 97.

[13]. همان، ج8 ص 372.

[14]. ابن سینا، المبداء والمعاد، ص 277.

[15]. محمد صدر الدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 376.

[16]. حسن حسن زاده آملی، هزار و یک کلمه، ج‌۲، کلمۀ ۲۵۱

[17]. مطففین «83» 14

[18]. سید هاشم بن سلیمان بحرانى، البرهان فی تفسیر القرآن‏، ج 5 ص 612.

[19]. انسان «76» 3.

[20] . ابن بابویه، محمد بن علی بن حسین بن موسی، کمال الدین و تمام النعمة، ج 1 ص 324

[21]. محمد صدر الدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 248.

[22]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 16 ص 406

[23]. همان، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج 9 ص 98.

[24]. بقره «2» 138

[25]. همان، الشواهد الربوبیه، ص 383.

[26]. همان، صص 242 - 243.

[27]. نحل «16» 78.

[28]. محمد صدر الدین شیرازی، مفاتیح الغیب، ص 512.

[29]. همان، الشواهد الربوبیه، صص 246 - 247.

[30]. ابن سینا، المبداء والمعاد، ص 273.

[31]. مسعود بن عیسى ورام بن أبی فراس، ‏ مجموعة ورّام‏، ج1 ص 59

[32]. نهج البلاغه، خطبه 83، ص 112

[33]. ابن سیناء، المبداء والمعاد، صص 275 - 276.

[34]. کوفى اهوازى، حسین بن سعید، المؤمن‏، ص 32 ح62

 

[35] . شرح اشارات، ابن سینا، مقامات العارفین، ترجمه دکتر سلیمان دنیا، ج‏4 ص 108

[36]. کوفى اهوازى، حسین بن سعید، المؤمن‏، ص 38 ح62

[37]. بقره «2» 156