صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی
صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

نور و ظلمت

جمعه در هیمیا به کوکب زهره منسوب می شود و زهره در نجوم سعد اصغر است. چون زهره از روشنی می اید  روز جمعه را به رنگ سفید می دانند و روز جمعه چون ظهور منجی است عید مومنین است. 

اما روز شنبه در هیمیا به کوکب زحل مربوط است و و روز غیب الغیوب و لون   آن سیاه و در نجوم زحل را نحس اکبر میدانند. 

و شنبه یا شبات שבת در عبری روز عید یهودیان است چرا که منجی دجال در این روز ظهور می کند. 

یعنی دقیقا در غروب جمعه همان زمانی که صیحه شیطانی در مقابل صیحه ظهر جمعه قائم زده می شود

یهودیان در این زمان یعنی غروب جمعه جشن شبات شالوم שבת שלום برگذار می کنند. که مشابه روز جمعه در اسلام است که در ان تجارت مکروه است و اذا نودی للصلاة وذروا البیع..هنگامی که ندای نماز جمعه بر آمد بیع را رها کنید.

یهودیان مؤمن در شبات دستورهای بسیاری را طبق میشنا رعایت می‌کنند. در بخش زمانیم از میشنا تعیین شده که در شبات نباید ۳۹ کار ویژه انجام شود.

شخم زدن، پاشیدن بذر، درو کردن، خوشه دسته کردن، خرمن کوبی، باد دادن به خرمن، انتخاب، غربال کردن، خرد کردن، خمیر کردن، آشپزی، برش، شستن، زدن پشم، رنگ رزی، نخ ریسی، نخ بافی، ساختن غربال، بافتن، تقسیم دو رشته، گره زدن، بازکردن، دوزندگی، پاره کردن، شکار، ذبح و قصابی، کندن پوست، نمک زدن به گوشت، ترسیم، صاف کردن، بریدن، نوشتن، فرستادن چیزی، ساختن مثلاً دیوار، خراب کردن، خاموش کردن آتش، افروختن آتش، کمک نهایی برای به پایان رساندن یک کار، جابجا شدن به بیرون از محل سکونت

و در صبح شنبه برای نماز صبح یا تفیلا  شحریت (תפילה שהרית )  در کنیسه های خود جمع می شوند تا موعودشان یعنی دجال ظهور نماید. 

چرا  دجال در این روز ظهور میکند؟ 

چون که شنبه سیاه است و در علوم غریبه نحس اکبر است. تاریکی وجود دجال با رنگ شنبه همگن است.

قانون جذب

اندیشیدن مطلوب و ساختن تصویری از اهداف در ذهن و پرورش آنها، در عین حال، به یقین تصور کنیم که به اهداف رسیده ایم و با خواندن و دعوت کردن همزمان آنها به سمت و سوی خود به منظور تحقق فوری هدفها. تصوری کلی از قانون جذب است. هر چند تقریرات گوناگونی برای این قانون عنوان شده است

 باتوجه به تعریف قانون جذب، برخی برای این قانون، کلمات و واژه های مترادف ذیل را می توان  در نظر گرفت: «تصویرسازی ذهنی» و «تجسم خلاق».

 یکی از عوامل بنیادی و اساسی کسب موفقیت در نگاه نظریه پردازان این اندیشه، قانون جذب است: «همه ی ما انسانها با قدرتی لایتناهی سرو کار داریم و خودمان را دقیقاً با قوانین مشابهی راهنمایی می کنیم. قوانین طبیعی کائنات به قدری منظم و دقیق است که ما حتی در ساختن سفینه های فضایی هم هیچ مشکلی نداریم. در هرجا که هستیم، همه ی ما فقط با یک قدرت سرو کار داریم، یک قانون و آن قانون جذب است. هر آنچه در زندگی مان وارد می شود، در واقع ما خودمان آن را به سوی زندگی می کشانیم و به واسطه ی تصویر ذهنی مان است که آن را جذب می کنیم این همان تفکر خود ماست» در این نگاه قانون جذب به قانونی طبیعی تعبیر شده است که ریشه در طبیعت دارد و در واقع کنش هستی بر اساس تصویر ذهنی ماست البته این بیان تعیین نمیکند آیا ما مجاز به این هستین که هر تصوری داشته باشین یا نه تنها به به تیین ادعای خود پرداخته است (پرنتیس ملفورد 1891- 1836 ).

در تعبیر دیگر گفته شده: «هر اندیشه ی ما واقعی است و نیرومند است تجسم روند خلق تصاویر در ذهن است و لذت بردن از هر آنچه می خواهیم. وقتی مجسم می کنیم، در واقع افکاری قدرتمند و احساسی از اینکه هم اکنون آن چیز مثل همان را که در ذهن مان را داریم، ایجاد می کنیم. سپس قانون جذب دقیقا همان را به ما برمی گرداند.» (برن، 1390: 114-113)

در سال 1877 ، اصطلاح «قانون جذب» برای اولین بار در کتاب دکترین راز که توسط هلنا بلاواتسکی، غیب گرای روسی نوشته شد بیان شد، این اصطلاح در آن کتاب کنایه از یک قدرت جذاب بین عناصر روح بود (بلاواتسکی[1]، 2015، ج 1 ص 340). این موضوع در قرن بیستم بسیار مورد توجه قرار گرفت و در کتاب‌های زیادی به بحث گذاشته شد که برخی از آن‌ها جزو پر فروش‌ترین کتاب‌های تاریخ می‌باشند از آن جمله:

چارلز هانل[2] در کتاب خود «استاد کلید سیستم»[3] که از منابع ساخت فیلم راز است (کلی[4]، 2007، ص 91) بسیاری از باورهای اندیشه جدید مانند قانون جذب، تجسم خلاق و وحدت انسان با خدا را توصیف می کند و اهمیت حقیقت، تفکر هماهنگ و توانایی تمرکز را عنوان می­کند. این موضوع از آنجا مورد اهمیت است که در جهان تعداد افرادی که خود را مذهبی می خوانند کاهش یافته است. از طرف دیگر، این تمایل در افرادی مشاهده میشود که خود را معنوی معرفی می کنند. (هاتمن و اوپر[5]، 2007). در نتیجه این امر، مطالعه پیرامون معنویت بیش از پیش مورد توجه قرار می گیرد. محققانی مانند هیلا پل[6] خواستار ایجاد یک رشته دانشگاهی مستقل با عنوان معنویت هستند (هیلا، 2008، ص758).  

تئوری جذب که از آن به قانون راز هم یاد می‌شود، موضوعی است گسترده بسیاری را درگیر خود نموده است و در موضوعات و جایگاه­های مختلف علمی و غیر علمی مورد بحث قرار می­گیرد؛ برخی از سخنرانان، روان‌شناسان، فیلم‌سازان، نویسندگان، همه و همه این موضوع را به بحث گذاشته و ضمن تبلیغ آن، از این ایده، به عنوان یک قانون مسلم دفاع می‌کنند. این مفهوم با نام‌های «جذب»، «قانون جذب»، «راز»، «قانون راز» و گاهی هم با نام «تجسم خلاق»، شناخته می­شود. تعریف این قانون بر اساس تئوری پردازان آن عبارت است از: «عمل تجسم، تو را به هر چه بخواهی، متصل می‌کند. تجسم خواسته‌ات، نیروی مغناطیسی ایجاد می‌کند و این نیرو، خواسته‌ات را به سوی تو جذب می‌کند» (لیاده، 1387)

قانون جذب در اسلام

یکی از سنت­هائی که باید به آن توجه شود این مساله است که خداوند میان برآورده کردن خواسته­های دنیوی افراد بر اساس ایمان و کفر عمل مینماید. به واقع از نظر تکوینی میان این دو دسته تفاوت وجود دارد. و خداوند رفتاری را که با مومنین انجام می­دهد با کافرین انجام نمیدهد. این معنا در آیه 18 تا 20سوره اسراء نیز مورد بررسی قرار گرفت و اثبات شد بر اساس این آیه امداد الهی هم شامل حال کسانی می­شود که دنیا طلب هستند و هم شامل کسانی که آخرت طلب هستند. این لازمه معنائی فهمیده می­شود که این امداد در دنیا صورت می­گیرد. زیرا اگر امداد منحصر به آخرت بود نمیتوانست شامل حال دنیا طلبان نیز گردد. و با توجه به آنچه گفته شد این امداد برای دنیا طلبان تنها اراده خداوند و اراده ایشان را لازم دارد و مقید به سعی و تلاش نیست؟! این قسمت همان قسمتی است که مدعیان قانون جذب عنوان می­کنند یعنی برای تحقق افعال تنها به خواست درونی نیاز است. البته ایشان قید دوم که اراده خداوند است را در نظر نمی­آورند در حالی که این آیه بر این قسمت تاکید دارد عطای به دنیا طلبان هم از طریق مشیت الهی است.

اما در آیه ‏«فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا؛ اما هنگامى که آنها را رهائى بخشید [دوباره‏] در زمین بدون حق ستم مى‏کنند اى مردم ستمهاى شما به زیان خود شماست بهره‏اى از زندگى دنیا [مى‏برید]» (یونس «10» 23) ‏به این سنت الهی اشاره دارد که در جهان مادی و دنیا برخی از افراد می­توانند بر برخی دیگر ستم روا نمایند و بر اثر این ستم از متامع دنیوی برخوردار شوند. ستم نوعی از شرور به شمار می­رود. پس یکی از اصول اولیه در جهان هستی شرور است. همه این موارد روشن می­سازد این ادعا که انسان به هر خواسته­ای که مایل باشد خواهد رسید ادعائی است پوچ، چرا که زندگی دنیا آمیخته با مشکلات است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ؛ براستى که انسان را در رنج آفریده‌ایم» (بلد «90» 4)  که در برخی موارد انسان دخالتی در ایجاد آن نداشته است و چه بسا به واسطه ظلمی که بر وی واقع می­شود وی از رسیدن به آرزویهای خود باز می­ماند. این برخلاف ادعائی است که در قانون جذب در زندگی سراسر خوشی به وسیله برآورده شدن آرزوها ترسیم می­شود و از این رو به یقین می­توان گفت ادعای قانون جذب بر خلاف حقیقت تکوینی جهان دنیوی است چرا که این جهان آمیخته از شرور و خیرات است و همین شرور فرد را از رسیدن به آرزوها باز می­دارد.  

یکی از سنت­های الهی در این دنیا را باید سنت ذلت الهی معرفی نمود، ذلت از ریشه ذلل به معنی خضوع و فروتنی است (ابن فارس، 1979، ج 2 ص 345) و در عرف به معنی از دست دادن جایگاه اجتماعی، یا انسانی یا طبیعی فرد است و به صورت قهر باشد (راغب اصفهانی، 1412، ص 330) خداوند در آیه ذیل به این سنت اشاره نموده است و گوساله پرستان بنی اسرائیل را به این مجازات تهدید نموده است: «إِنَّ الَّذینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرین‏؛ آرى، کسانى که گوساله را [به پرستش‏] گرفتند، به زودى خشمى از پروردگارشان و ذلّتى در زندگى دنیا به ایشان خواهد رسید؛ و ما این گونه، دروغ‏پردازان را کیفر مى‏دهیم‏» (اعراف «7» 152)

با نکره آوردن دو کمه «غضب» و همچنین کلمه «ذلت» در این جمله عظمت غضب و ذلت بیان شده است چرا که نوع ناشناخته­ای از غضب و خواری را بیان نموده است که تنها ذات الهی از آن با خبر است. چرا که این حکم تنها مخصوص گوساله پرستان بنی اسرائیل نیست، و در هر عصر متناسب با گروهی که این جرم را انجام دهند خداوند متناسب با همان به ایشان ذلت می­دهد.

 به واقع می­توان اینگونه نیز تعبیر نمود که نخست غصب الهی شامل این گروه شده است و نتیجه غضب الهی ذلت در دنیا است، چرا که غضب الهی به معنای دور شدن افراد از رحمت الهی است. و یکی از صادیق رحمت الهی عزت الهی است: «تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ؛ هر که را خواهی عزت دهی و هر که را خواهی خوار گردانی» (آل عمران «3» 26) با توجه به این سنت می­توان عنوان نمود بدون شک در زندگی چنین افرادی نه تنها رسیدن به خواسته­های درونی ممکن نیست بلکه به عکس از دست رفتن جایگاه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... نیز محتمل است و مثبت اندیشی و تصورات مثبت تاثیری در وضعیت ایشان نخواهد داشت. چرا که ایشان از نگاه اسلام مورد غضب الهی هستند در نیتجه استحقاق ذلت را در زندگی دنیوی پیدا نموده­اند و این مانعی است از تحقق خواسته­های آنها و به عکس سبب است برای از دست دادن هر آنچه از مواهب دنیوی در اختیار دارند. پس این قاعده نیز موجب تخصیص شمولیت و عمومیت تاثیر قانون جذب می­گردد.



[1]. Helena Blavatsky

[2]. Charles F. Haanel

[3]. The Master Key System

[4]. Kelly

[5]. Hautman - Oper

[6]. Paul Heela

حقیقت

حقیقت یکی از موضوعات محوری در فلسفه است. همچنین یکی از بزرگترین مسائل فلسفه است. حقیقت هزاران سال است که به خودی خود موضوع بحث بوده است. به علاوه، موضوعات بسیار متنوعی در فلسفه به حقیقت مربوط می شود، امّا مسئله اصلی در حقیقت دو امر است: «حقایق چیست؟» و «چه چیزی معیار تصدیق آن است؟». اما همین جملات ساده، جنجال زیادی ایجاد شده است. اینکه آیا اصلاً یک مشکل متافیزیکی صدق وجود دارد یا خیر؟ و اگر وجود دارد، چه نوع نظریه ای می تواند به آن بپردازد؟ همگی مسائلی است که در پی نظریه صدق به وجود آمده است. چندین روش متمایز برای پاسخ به این سؤالات قابل بررسی است که در ذیل به آنها پرداخته می­شود:

 تئوری های کلاسیک

بسیاری از ادبیات معاصر درباره حقیقت، نقطه شروع برخی از ایده‌هایی هستند که در اوایل قرن بیستم برجسته شدند. در آن زمان چند دیدگاه درباره حقیقت مورد بحث بود که مهمترین آنها ر آن زمان چند دیدگاه درباره حقیقت مورد بحث بود که مهمترین آنها در ادبیات معاصر نظریه تطابق، انسجام و نظریه های عمل گرایانه  بود.

این نظریه ها همگی تلاش می کنند مستقیماً به این سؤال پاسخ دهند: «ماهیت حقیقت چیست؟» آنها این سؤال را با این پیش فرض که حقایقی وجود دارد، و سؤالی که باید به آن پاسخ داد مربوط به ماهیت آنهاست. در نظر میگیرند. در پاسخ به این سؤال، هر نظریه مفهوم حقیقت را بخشی از متافیزیک یا معرفت شناسی  میداند. و از این رو تبیین ماهیت حقیقت به کاربرد برخی از سیستم های متافیزیکی تبدیل می شود و در نتیجه حقیقت پیش فرض های متافیزیکی مهمی را در طول این تبیین  شامل میشود. 

از این رو  توصیف نظریه های تطابق، انسجام و تئوری های عمل گرایانه هدف این نوشتار است با استفاده از بررسی های معاصر جانی دوباره میابد. در برخی موارد، شکل اینن نظریه‌ها از دیدگاه‌هایی که عملاً در اوایل قرن بیستم بیان شده بود فاصله می‌گیرد. بنابراین ما آنها را «نظریه‌های نئوکلاسیک» می‌نامیم. در صورت لزوم،تفاوت آنها با ریشه های «کلاسیک» خود در را مشخص مینماییم.

1- نظریه تطابق

در فلسفه غرب بحث از حقیقت با عنوان: «fact» مطرح می­شود. حقیقت در اکثر دیدگاه ها در اصطلاح عبارت است از مطابقت زبان یا اندیشه با جهانی مستقل از ذهن است. در میان فیلسوفانی که تصور می‌کنند می‌توان شرایط لازم برای معرفت را تحلیل نمایند، عملاً همگی قبول دارند که حقیقت دارای چنین شرطی است.

نظریه تطابق صدق در هسته خود یک تز هستی شناسانه است: یک باور در صورتی صادق است که یک موجود مناسب - یک واقعیت - وجود داشته باشد که با آن مطابقت دارد. اگر چنین موجودی وجود نداشته باشد، باور نادرست است. پس حقایق به خودی خود موجوداتی هستند که یا متشخص، یا عوارض یا روابط (حمل) یا کلی هستند. بنابراین، نظریه تطابق تنها در چارچوب متافیزیکی معنا پیدا می کند که شامل چنین حقایقی است.

پس در معیار صدق قضایا بر اساس نظریه مطابقت «صدق» به معنای «این همانی گزاره با حقیقت» تفسیر می­شود، در پس این دیدگاه این پرسش مطرح می­شود که نحوه صدق قضایای گوناگون با حقیقت چگونه است؟ پاسخ به این پرسش پیرامون قضایای حملیه خارجیه، چندان دشوار نیست، امّا پیرامون  گزاره­های حقیقیه و شرطیه متصله و منفصله این تبیین با دشواری مواجه می­شود هرچند در بعضی از قضایای حملیه خارجیه هم این دشواری محسوس است. مانند تحلیل چگونگی صدق قضایای تاریخی به صورت قضایای کلی بر اساس حکایت از حوادث گذشته شکل گرفته­اند. همین دشواری در تبیین «نظریه مطابقت» در قضایای مختلف سبب شد تا گروهی تعریف «صدق»، را با چالش مواجه نمایند حال آنکه اشکال اساسی از عدم تبیین درست مساله «نفس‌الامر» بوده است نه ناتوانی نظریه مذکور در تبیین رابطه صدق و کذب انواع قضایا

2- تئوری انسجام

یک نظریه انسجام صدق بیان می کند که صدق هر گزاره (حقیقی) در انسجام آن با مجموعه ای مشخص از گزاره ها است. نظریه انسجام با رقیب اصلی خود، نظریه مطابقت صدق، از دو جنبه اساسی متفاوت است. تئوری های رقیب گزارش های متناقضی از رابطه گزاره ها با شرایط صدق خود ارائه می دهند. (در این مقاله، «گزاره» به هیچ معنای فنی به کار نمی‌رود. صرفاً به حاملان ارزش‌های صدق، هر چه که باشند، اشاره دارد.) از نظر یکی، رابطه، انسجام است، و از نظر دیگری، مطابقت است. این دو نظریه همچنین گزارش های متناقضی از شرایط صدق ارائه می دهند. بر اساس نظریه انسجام، شرایط صدق گزاره ها شامل گزاره های دیگر است. در مقابل، نظریه مطابقت بیان می کند که شرایط صدق گزاره ها (به طور کلی) گزاره ها نیستند، بلکه بیشتر ویژگی های عینی جهان هستند. (حتی نظریه‌پرداز مطابقت معتقد است که گزاره‌های مربوط به گزاره‌ها دارای گزاره‌هایی به‌عنوان شرایط صدق هستند.) اگرچه نظریه‌های انسجام و مطابقت اساساً از این طریق با هم مخالفت می‌کنند، اما هر دو (برخلاف نظریه‌های کاهش‌دهنده صدق) مفهومی ماهوی از صدق ارائه می‌کنند. یعنی برخلاف نظریه‌های کاهش‌دهنده، نظریه‌های انسجام و مطابقت هر دو معتقدند که صدق ویژگی قضایا است که می‌توان آن‌ها را بر حسب انواع شرایط صدق گزاره‌ها تحلیل کرد و گزاره‌های روابط در این شرایط قرار دارند.

دیدگاه اول

بر اساس یک دیدگاه، نظریه انسجام صدق، حقیقت را انسجام در مجموعه ای مشخص از جملات، گزاره ها یا باورها می داند. این «نظریه دانش است که معتقد است حقیقت یک ویژگی است که در درجه اول برای هر مجموعه گسترده ای از گزاره های سازگار قابل استفاده است، و به طور اشتقاقی برای هر یک از گزاره ها در چنین نظامی به دلیل بخشی که در سیستم دارد، قابل استفاده است». ایده هایی مانند این بخشی از دیدگاه فلسفی است که به کل گرایی تأییدی معروف است. نظریه های انسجام صدق ادعا می کنند که انسجام و سازگاری از ویژگی های مهم یک نظام نظری است و این ویژگی ها برای صدق آن کافی است. برای بیان معکوس، آن "حقیقت" فقط در یک سیستم وجود دارد و خارج از یک سیستم وجود ندارد.

دیدگاه دوم

بر اساس روایت دیگری از H. H. Joachim (فیلسوفی که در کتاب ماهیت حقیقت، منتشر شده در سال 1906، فرمول قطعی این نظریه را به خود اختصاص داده است)، حقیقت یک انسجام سیستماتیک است که بیش از سازگاری منطقی را شامل می شود. در این دیدگاه، یک گزاره تا حدی صادق است که جزء ضروری یک کل منسجم سیستماتیک باشد. برخی دیگر از این مکتب فکری، برای مثال، برند بلنشارد، معتقدند که این کل باید چنان به هم وابسته باشد که هر عنصر در آن هر عنصر دیگری را ضروری و حتی متضمن آن باشد. طرفداران این دیدگاه چنین استنباط می‌کنند که کامل‌ترین حقیقت، ویژگی یک نظام منسجم منحصربه‌فرد است که مطلق نامیده می‌شود، و گزاره‌ها و نظام‌های قابل شناخت بشری دارای درجه‌ای از صدق است که متناسب با میزان تقریب کامل آنها به این ایده‌آل است.

3-  نظریه افزونگی صدق 

طبق نظریه افزونگی صدق (همچنین به عنوان نظریه عدم نقل قول صدق شناخته می شود)، ادعای درستی یک گزاره کاملاً معادل ادعای خود گزاره است. به عنوان مثال، بیان جمله "برف سفید است" درست است، معادل جمله "برف سفید است" است.

نظریه‌پردازان افزونگی از این پیش‌فرض استنباط می‌کنند که حقیقت یک مفهوم زائد است – به عبارت دیگر، «حقیقت» صرفاً کلمه‌ای است که استفاده از آن در زمینه‌های خاص مرسوم است، اما واژه‌ای نیست که به چیزی در واقعیت اشاره کند. این نظریه معمولاً به فرانک پی رمزی نسبت داده می شود، که استدلال می کرد که استفاده از کلماتی مانند واقعیت و حقیقت چیزی نیست جز راهی برای اثبات یک گزاره، و اینکه تلقی این کلمات به عنوان مشکلات جداگانه جدا از قضاوت صرفاً یک "زبانی" است. درهم و برهم، هر چند بحث هایی در مورد تفسیر صحیح موضع او وجود دارد

نظریه‌پردازان افزونگی با تحقیق در مورد عملکرد گزاره «__is true» در جملاتی مانند «برف سفید است» درست است شروع می‌کنند. آنها استدلال می کنند که بیان جمله طولانی تر برابر است با ادعای جمله کوتاه تر "برف سفید است". از این جا استنباط می کنند که با استناد به جمله «برف سفید است» و الحاق قید «__است» و سپس اثبات نتیجه، چیزی به ادعای جمله «برف سفید است» اضافه نمی شود.

بیشتر محمول ها ویژگی هایی را به موضوعات خود نسبت می دهند، اما نظریه افزونگی درستی محمول را رد می کند. درعوض، محمول درست است را خالی تلقی می‌کند 

گوتلوب فرگه احتمالاً اولین منطق‌دان فلسفی بود که چیزی بسیار نزدیک به این ایده بیان کرد که محمول «صحیح است» چیزی بالاتر و فراتر از گزاره‌ای که به آن نسبت داده می‌شود بیان نمی‌کند:

نکته قابل توجه این است که جمله «بوی بنفشه استشمام می‌کنم» با جمله «درست است که بوی بنفشه را استشمام می‌کنم» همان مضمون است. پس چنین به نظر می رسد که با نسبت دادن من به آن خصلت حقیقت، چیزی بر اندیشه افزوده نمی شود

راهبرد استدلال رمزی این است که نشان دهد برخی از اشکال گفتاری - آنهایی که در آنها صدق و کذب به نظر می رسد به عنوان ویژگی های واقعی قضایا، یا به عنوان ارزش های منطقی که ابژه های واقعی، هر چند انتزاعی، بحث و اندیشه را تشکیل می دهند- همیشه می توانند حذف شوند. به نفع عباراتی که صدق و کذب را به عنوان اسم تلقی نمی کنند یا حتی درست و نادرست را به عنوان صفت به کار نمی برند. معقول بودن این تاکتیک در مورد اشکال لفظی که نقل قول های مستقیم یا غیرمستقیم را معرفی می کنند کاملاً مشهود است، اما امکان پذیری آن در مورد گزاره هایی که مضامین آنها به طور کامل ارائه نشده است، بلکه فقط با توصیف غیرمستقیم یا جزئی ارائه شده است، کمتر مشخص است.

بنابراین، اگر بگویم «او همیشه درست می‌گوید»، منظورم این است که گزاره‌هایی که او ادعا می‌کند همیشه درست هستند، و به نظر نمی‌رسد هیچ راهی برای بیان آن بدون استفاده از کلمه «درست» وجود داشته باشد.

تکنیک از نگاه هایدگر

مقاله معروف هایدگر، "مسئله در مورد فناوری" در سال 1954 منتشر شد. این مقاله طیفی از نگرانی های هایدگر را در طول سی و پنج سال گذشته فشرده و ترکیب می کند. با بسط دادن نکات کوتاهی که اغلب کمی بیشتر از نکاتی از کارهای قبلی است، می توان چیزهای زیادی در مورد این مقاله مرموز آموخت. این امر به ویژه در مورد ابتدای مقاله صادق است، که در فضای چند صفحه ای مفهوم یونان باستان تکنیک را معرفی می کند، آن را تعریف می کند و به بحث در مورد فناوری مدرن می پردازد. هایدگر در سراسر این مقاله و مقالات دیگری مانند "منشاء اثر هنری" تضاد بین تکنیک باستانی و فناوری مدرن را حفظ کرده و بر آن تاکید می کند. اینها دو شکل اصلی ساختن و به تبع آن دو شیوه اصلی آشکارسازی هستند. با این حال، از این مقالات به طور گسترده شناخته شده، واقعا نمی توان عمق تحلیل هایدگر از تکنیک را اندازه گیری کرد و به طور کامل تفاوت آن با فناوری مدرن را درک کرد. این فصل بر اساس خوانش سخنرانی ها و مقالات مختلف هایدگر درباره ارسطو به این موضوعات می پردازد.

هایدگر با پیشنهاد این که تفسیر ابزاری از فناوری ناکافی است، بحث را مطرح کرد، که چیزی عمیق‌تر زیربنای فرض معمول ما مبنی بر اینکه فناوری یک وسیله صرف است، قرار دارد. همانطور که او می گوید، "ماهیت فناوری به هیچ وجه هیچ چیز تکنولوژیکی نیست" پس چه چیزی میتواند باشد؟ یدگر در پاسخ، اولین جهش از چندین جهش را انجام می دهد که او را قادر می سازد در یک قطب نما کوتاه به نتایج خود برسد. این اولین جهش ما را به سرعت از ایده ابزار به مفهوم علیت، از علیت به منشأ مفهوم علت در یونان باستان، و از آنجا به کشف اینکه تکنیک یک شیوه آشکارسازی است، می برد.

هایدگر در ابتدا قول می‌دهد که ماهیت فناوری با بررسی علل چهارگانه ارسطو آشکار خواهد شد. اما به این مهم دست نمیابد. علل اربعه البته علل مادی، صوری، غائی و فاعلی است. این علل در واقع هیچ ارتباطی با علیت به معنای امروزی ندارند، مفهومی که تقریباً فقط معادل علت فاعلی است.

هایدگر ادعا می کند که کلمه یونانی که به عنوان علت ترجمه شده است، در واقع به معنای بدهکار بودن است. چهار علت دلالت بر راه هایی دارد که از طریق آنها یک چیز مدیون وجودش است. مثال هایدگر، یک جام نقره ای، است که به   نقره ای که از آن ساخته شده مدیون است (علت مادی)، این ایده که جام باید پس از اتمام چگونه به نظر برسد (علت صوری)، پایانی که معانی و کاربردهای ممکن جام را به یک راه وجود محدود می کند(علت غائی)، و در نهایت صنعتگری که "سه روش فوق الذکر را برای مسئولیت پذیری و مدیون بودن با دقت در نظر می گیرد و جمع می کند(علت فاعلی)". صنعتگر به معنای ما اصلاً علت جام نیست، بلکه عهده دار ظاهر شدن جام نقش دار است.

یونانی‌ها عمل ظاهر کردن چیزی را «poiêsis» می‌نامند.   صنعتگر جای خود را در " poiêsis" از طریق نوع خاصی از دانش به نام تکنیک می گیرد که به او امکان می دهد علل دیگر را جمع آوری کند و کار را به پایان برساند. بنابراین، تکنیک تا آنجایی که کار تمام‌شده را پیش روی ما قرار می‌دهد و آن را حاضر می‌کند، شیوه‌ای برای آشکارسازی است. هایدگر، این شیوه آشکارسازی یونانی را  «برآوردن» و به آلمانی «“Her-vor-bringen»  می‌نامد.

هایدگر سپس به‌طور ناگهانی نتیجه‌گیری می‌کند که علی‌رغم این واقعیت که فناوری مدرن شکلی از خلق« technê» به روش فنی نیست و چهار علت را در بر نمیگیرد، باید آن را نیز به‌عنوان شیوه‌ای از آشکارسازی درک کرد. او به نشان دادن این موضوع ادامه می‌دهد، در این فرآیند به طور ضمنی فناوری را با تکنیک برای بقیه مقاله در تضاد قرار می‌دهد.

در صفحات پایانی متن مجدداً از تکنیک در ارتباط با هنر یاد می شود که در واقع در عهد باستان یک تکنیک محسوب می شده است او می‌گوید هنر یونانی شکل ویژه‌ای از خلق: «poiêsis» بود که در ساخت مدرن زیبایی‌شناسی از دست رفته است. هنر در عصر حاضر دیگر مانند یونانیان جهان را آشکار نمی کند. اکنون فقط یک تجربه در کنار دیگر تجربیات است.

او در مقاله ای با عنوان «پرسش در مورد فناوری» در مورد ماهیت فناوری می پرسد. سوال ساده ای به نظر می رسد، اما  واقعیت در هاله ای از ابهام قرار دارد و این مقاله کمک چندانی به رفع تاریکی نمی کند. در واقع، شایستگی اصلی آن این است که در پاسخ بدیهی به سؤال تردید ایجاد کند. چرا هایدگر فناورانه بودن ذات تکنولوژی را انکار می کند؟ او با این مقاله، گزارش ابزاری فناوری را از یک روایت هستی‌شناختی متمایز می‌کند. گزارش کارکردی تکنولوژی به کارکرد فناوری در برآوردن خواسته های انسان می پردازد، در حالی که روایت هستی شناسانه بر نقش روح تکنولوژیک در ساختار یک جهان جدید از نظر ضرورت های برنامه ریزی و کنترل تمرکز دارد. گزارش ابزاری اشتباه نیست، اما بر آمده از دیدگاه مدرنیته است و نمی‌تواند توضیح دهد که چرا وعده‌ های مدرنیته اشتباه شده است. فقط یک روایت هستی شناسانه ماهیت مدرنیته و پیامد فاجعه بار آن را روشن می کند. اما این نتیجه گیری سوالات بیشتری را ایجاد می کند.

ظاهراً یک گزارش هستی‌شناختی، فناوری را به‌عنوان شیوه‌ای برای آشکار ساختن، متمایز از تکنیک باستان توضیح می‌دهد. اما این که بگوییم یونانی ها یا خود ما دنیایی داریم که به این صورت نازل شده است به چه معناست؟ چگونه ساخت مصنوعات، یک فعالیت انسانی نسبتاً محدود، می‌تواند وظیفه عظیم هستی‌شناختی و تعریف جهان‌ها را بر عهده بگیرد؟ بعلاوه، اگر صنعت: «technê» به عنوان «خلق: «poiesis» برای یونانیان چنین چیز بزرگی بود، چرا هایدگر پیشنهاد نمی‌کند تلاشی برای بازگشت به آن انجام دهیم؟ این سوالی ساده لوحانه است نقطه ای که واقعاً باید از آن سؤال شروع شود. این نکته، است که تفسیر اولیه هایدگر از ارسطو، به ویژه، روایت ارسطو از تکنیک چیست؟ که به طور خلاصه در ابتدای مقاله ترسیم شده است.

هایدگر می‌گوید: «بزرگ‌ترین دانش فلسفی دوران باستان با ارسطو بیان می‌شود، دانشی که حتی امروز نیز در فلسفه نادیده گرفته شده است»  از سال 1921 تا 1939، ارسطو یکی از مشغله های عمده هایدگر است که دوره های سخنرانی و مقالات او را به  خود اختصاص می دهد. در واقع گادامر که در زمان سخنرانی‌اش در سال 1923 درباره ارسطو با هایدگر مطالعه می‌کرد، ادعا می‌کند که برای هایدگر اولیه «"در کتاب " مراقبت از انسان برای خود و هستی‌اش"،«The Human Body and Its Care»  چیزی وجود دارد که به عنوان سؤال مطرح می‌شود ..و او  پاسخ جامع خود را در متافیزیک ارسطو یافته بود».

این نوشته ها درباره ارسطو برای انجام دو کار ظاهراً ناسازگار است. از یک سو، خوانش‌های بسیار دقیق و حتی درخشان از ظریف‌ترین جزئیات متون ارسطویی را تشکیل می‌دهند. از سوی دیگر، این خوانش‌ها پیوسته راه‌های بسیاری را نشان می‌دهند که ارسطو از طریق آن‌ها فلسفه خود هایدگر را پیش‌بینی می‌کرد. انسان متحیر می ماند که آیا اندیشه هایدگر مبتنی بر اندیشه ارسطو است یا اینکه هایدگر صرفاً متون ارسطویی را در آینه دیدگاه های خود تحریف می کند. تئودور کیزیل، زندگی‌نامه‌نویس روشنفکر هایدگر، ادعا می‌کند که سخنرانی 1923 «نقطه صفر پروژه خاص BT [هستی و زمان]» است.

در واقع، این سخنرانی به عنوان تفسیر ارسطو بسیار گیج کننده تر از پیش نویس اولیه موضع هایدگر است. تا حدودی این موضوع در مورد درس سخنرانی بسیار دقیق‌تر هایدگر در سال 1931 درباره متافیزیک ارسطو صادق است. بنابراین، طرح مختصری از هستی و زمان به عنوان مقدمه ای برای توضیح محتوای این متون مفید است.

هستی و زمان مدعی است که «مسئله هستی» را که تحت تأثیر نئوکانتییسم: «neo-Kantianism» در دهه‌های قبل رها شده بود، با مطالعه انسان، موجودی که به تنهایی مسئله هستی را مطرح می‌کند، احیا می‌کند. هایدگر این نکته را قابل توجه می‌داند که انسان‌ها نه تنها مانند همه چیزهای دیگر وجود دارند، بلکه با وجود خود رابطه دارند. وجود هر انسانی «مورد سؤال» است به این معنا که فرد باید تصمیم بگیرد که چه کسی باشد و چگونه باشد. در نتیجه این رابطه با خود، می توان گفت که هر فرد در نوع منحصر به فردی از خود «داشتن» خود است. من نه تنها ویژگی هایی دارم، بلکه باید آنها را "زندگی" کنم، آنها را در نظر بگیرم و در زندگی ای که تنها از آن من است و به تنهایی از آن من است، به آنها اهمیت خاصی و همیشه احتمالی بدهم. این پرسش‌انگیز بودن و تعلق انسان از آن موجودی بسیار خاص می‌سازد که هایدگر در نخستین تأملات خود آن را «زندگی واقعی» و در هستی و زمان «دازاین» می‌نامد.

هایدگر استدلال می‌کند که تحلیل شیوه‌ی هستی دازاین می‌تواند راز خود هستی را باز کند. بنابراین هستی و زمان به عنوان هستی شناسی وجودی آشکار می شود. هایدگر نشان می‌دهد که ما ابتدا با امر واقعی در قالب یک «جهان» مواجه می‌شویم، یعنی سیستم منظمی از موجودات که در استفاده با آن‌ها تعامل داریم، نه به‌عنوان مجموعه‌ای از اشیاء مجزای.  انسان را فقط می توان مانند همیشه درگیر جهانی به این معنا درک کرد. به این ترتیب چیزهای جهان در هنگام استفاده برای دازاین «آشکار می‌شوند» و از این رو هایدگر آن‌ها را «تجهیزات» (Zeug) می‌نامد. فرآیند آشکارسازی شامل تخصیص هدف و معنا به چیزها در رابطه با درک خود دازاین است. دازاین موجودی ثابت و معین ندارد، بلکه تلاش می کند تا خود را از طریق تعامل با اشیا و افراد دیگر بسازد. به خاطر نگرانی از آینده خود با دنیای خود درگیر است. از این رو عنوان کتاب «هستی و زمان» است.

چرا این هستی‌شناسی به جای یک گزارش روان‌شناختی از چگونگی تجربه‌ی انسان‌ها از دنیای عینی است که صرفاً بخشی از آن هستند؟ چرا توضیح در مورد بودن دازاین در جهان، روایتی از خود هستی است؟ پاسخ به این پرسش ها به اهمیت پدیدارشناسی برای هایدگر مربوط می شود. پدیدارشناسی گزارشی اول شخص از نحوه مواجهه دازاین با جهان در تجربه روزمره ارائه می دهد. این گزارش اولویت زمانی «جهان» را بر عینیت نشان می‌دهد، این واقعیت که ما چیزها را قبل از اینکه در دانش به آن‌ها فکر کنیم، استفاده می‌کنیم. تصور عینی از چیزها نتیجه یک فرآیند انتزاعی پسینی است که دانش به معنای معمول در آن است. هایدگر استدلال می‌کند که محصولات آن فرآیند نمی‌توانند به صورت دوری خود و منشأ خود را توضیح دهند، برای مثال، جهانی را که برای دازاین آشکار شده به ترکیبی از داده‌های حسی و احساسات تقلیل دهند. هیچ توضیح عینی‌گرایانه‌ای از دیدگاه سوم شخص ناظر علمی نمی‌تواند پشت آنچه پدیدارشناسی کشف می‌کند، توضیحی اساسی‌تر از هستی ارائه دهد. بنابراین، تبیین هستی بر حسب وجود در جهان، از نظر هستی‌شناختی بنیادی است، و بنابراین، فعالیت فنی که به‌عنوان رابطه بنیادی در «جهان‌بودن» به‌طور گسترده تعبیر می‌شود، از نظر هستی‌شناختی حائز اهمیت است. 

هاایدگر قبلاً در این نوشته‌های اولیه، شرح ابزاری فعالیت فنی را رد می‌کند و یک گزارش هستی‌شناختی جایگزین را پیشنهاد می‌کند. اما در این نوشته‌ها، خیلی بیشتر از مقاله‌های بعدی یا هستی و زمان به ما پیشنهاد می‌شود که بحث را ادامه دهیم.

رابطه عملی اصلی با یک جهان به طور مکرر در هستی و زمان از نظر استفاده از ابزار دستی ابتدایی توصیف شده است. با این حال، هایدگر در این اثر از رابطه بین تحلیل جهانیت و تحقیقات همزمان خود درباره ارسطو بحثی نمی کند. در دوره سخنرانی او در سال 1931 درباره متافیزیک ارسطو، این ارتباط به وضوح بیان شده است. در آنجا هایدگر می‌گوید: «ما باید خودمان روشن کنیم که ارتباط انسان با آثاری که تولید می‌کند به چه معناست. به همین دلیل است که در کتاب معینی به نام Sein und Zeit در مورد معامله با تجهیزات بحث می کند.

بنابراین، چندین دوره سخنرانی درباره ارسطو از اوایل دهه 1920 تا اوایل دهه 1930 به عنوان زمینه ای برای مفهوم هستی شناختی هایدگر از کنش در هستی و زمان عمل می کند. در این دوره ها، درک یونانی از هستی بر اساس مدل خلق «techne» تفسیر می شود. این مدل برای تجربه یونانی از «جهان شکل دهنده» است. توضیح مفصل ارسطو از آن، هسته، آنتولوژی او و نقطه اوج فلسفه یونانی است.  هایدگر ادامه می دهد، این بدان معناست که فعالیت انسانی در ساختن، یک «نمونه» خاص نسبت به جهان، آشکارسازی اولیه هستی است. پس  بیان واقعیتی در مورد انسان در کتاب هستی و زمان، به این صورت است که: «یعنی او دارای درک خاصی از هستی همه موجودات شخصی غیر از خودش» است» و این از نظر هستی شناختی حائز اهمیت است.

دازاین، باز هم در اصطلاح هایدگر، «عینی ـ هستی‌شناختی» است، تا آنجا که ترکیب آن به‌عنوان موجودی خاص در جهان، جهان را آشکار می‌کند، یعنی «گشایش» یا «پاک‌سازی» را ایجاد می‌کند که موجودات در درون آن ظاهر می‌شوند. و این بخش در ابتدا توسط یونانیان به عنوان تکنیک. مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. بنابراین، شهود آنها در مورد ماهیت هستی در ساختار اساسی آن با تحلیل دازاین هایدگر مطابقت داشت.

نشر مطالب بدون منبع شرعا حرام و قانونا پیگیری خواهد شد

سنت الهی 1

مفهوم قانون قدمتی به بلندای تاریخ بشری دارد، آنجا که خداوند به آدم می­گوید از این درخت ممنوعه نخور چرا که برای تو عواقب جبران ناپذیری دارد، انسان با نخستین قانون آشنا می­شود: )وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ( (بقره«2»: آیه 35) این مفهوم به دو صورت برای انسان جلوگر شد، یکی سرشت تغییر ناپذیری که در طبیعت مشاهده می­کرد و با این نوع از قوانین تا پیش از پیدایش جوامع آشنا بود؛ واژگانی چون «arta» در فرهنگ اوستائی، «asha» در فرهنگ ودائی و به نحوی «Tao» در فرهنگ دائوئی «Karma» در فرهنگ بودائی، «Samsara» در فرهنگ هندو «Themis» در فرهنگ یونانی و در ادیان ابراهیمی «سنت­های الهی» به این قانون اشاره دارد. در عصر مدرن نیز مفهوم «قانون طبیعی» بر این معنا تا حدودی منطبق است هرچند این دیدگاه با دو تقریر فیزیکالیستی افرادی مانند هابز[1] (1588-1679م) و آتونومیستی اشخاصی مانند کانت[2] (1724-1804م) به طور کامل بر این گونه قوانین مطابقت ندارند.

نوع دیگری از قوانینی که برای انسان پس از شکل گیری جوامع شناخته شد قوانینی بود که برای حفظ و بقای روابط اجتماعی وضع می­شدند. نخستین سند موجود از این قوانین به قانون حمورابی مربوط است که در حدود 1750 سال پیش از میلاد به نگارش در آمده است. دیگر مورد از این قوانین فرامین موجود در عهد عتیق است که قدمتی در حدود 700 سال پیش از میلاد مسیح دارد. همزمان با این قوانین قوانینی در ژاپن با نام: «Seventeen-article constitution» وضع شده. در یونان نیز قوانین شفاهی به سورت مکتوب در آمد و با نام: «Draco» شهرت یافت. در رم باستان نیز در حدود سال 449 پیش از میلاد قوانینی با نام: «Twelve Tables» پایه و اساس قوانین این امپراطوری قرار گرفت. در هند حدود سال 300 پیش از میلاد «Arthaśāstra» به دست چاناکیا به رشته تحریر در آمده است؛ در تبت نیز مجموعه قوانین: «bka khrims» در حدود 600 میلادی به دستور نخستین پادشاه این سرزمین به نگارش در آمده است.

غرق شدن انسان در قوانین اجتماعی به مرور زمان باعث شد در برخی از جوامع باور به وجود قوانین تکوینی از میان رفته و همه آنچه از قوانین در باور ایشان وجود داشته به صورت روابطی وضعی نمود کرده که قابلیت تغییر داشته و این تفکرات باعث شد تا دیدگاه فکری سوفسطائی شکل بگیرد. به واقع دوری از قوانین تکوینی حاکم بر هستی و غرق شدن در شهر نشینی و روابط و قوانین موضوعه باعث شد تا افرادی به این باور برسند که هر آنچه از قوانین وجود دارد، نسبی است و در نتیج مفهوم عدالت نیز مفهومی نسبی است.

از دیگر سو در برخی از جوامع که غرق در روابط اعتباری نشده و هنوز با پدید­های طبیعی در ارتباط بودند به علت عدم توانایی تحلیل منطقی روابط حاکم بر پدیده­های هستی به خصوص پیرامون موضوعاتی همچون شر باورهای خرافی به صورت فزاینده­ای رشد پیدا کرد که این در پرتو جهل انسان­ها به علت و نظم حاکم میان پدید­ها پدیدار شد.

هر دوی این معضلات باعث شد تا بررسی مقولاتی مانند شر و روابط حاکم بر هستی در دستور کار ادیان الهی قرار گیرد، در تمام ادیان الهی به خصوص ادیان ابراهیمی توجه ویژه به این مساله صورت گرفت که به افراد جوامع دو مهم را یاد آور شود؛ نخست آنکه در هستی نه تنها قوانین موضوعه وجود دارد بلکه قوانینی فراتر از قوانین موضوعه وجود دارد و آن قوانین تکوینی خلقت است که نه فقط اعتباری نبوده بلکه قوانینی هستند که تغییر و تحولی در آنها صورت نمی­گیرد و در تمام هستی جریان و سریان داشته و تا ابد جریان خواهند داشت و واضع این قوانین خداوند واحدی است که نظم کل هستی را بر قرار کرده است.

دومین موضوعی که در این ادیان به آن پرداخته شد اینکه در تمام وقایع هستی قانونی جریان دارد که بر مبنای حکمت خالق هستی سریان دارد و هیچ پدیده­ای بدون علت نیست و اینکه انسان بدون شناخت این قوانین برای پدیده­ها علت­های خیالی نتیجه گیری کند، امری ناپسند است. بلکه علت هر فعل و انفعالی برای خالق هستی شناخته شده است و تا آنجا که توانایی انسان در فهم آن وجود داشته باشد به بیان این علل پرداخته ­شوده است.

این رویه در قرآن مجید به وضوح آشکار است، یعنی خداوند به مبارزه با عقاید خرافی پرداخته است و علت بسیاری از پدیده­ها را در این کتاب بازگو کرده است تا مانع از خیالبافی نوع بشر شود و دوم آنکه با افرادی که اصالت منفعت را اصل غالب بر هستی دانسته­اند به مبارزه پرداخته و نمایان می­کند در هستی قوانینی فراتر از قوانین اعتباری وجود دارد که رفتارها و نتایج رفتارهای انسان­ها و حتی فراتر، کل هستی را تعیین می­کنند و با تکیه بر قوانین دست ساز بشر نمی­توان به موفقیتی حتی ظاهری دست یافت. برخی از این قوانین به تعبیر قرآن «سنت­های الهی» نام برده می­شود. اما تعریف سنن الهی چیست؟ برای این مهم بایسته است به معنا شناسی واژه سنت پرداخته شود.



[1] . Thomas Hobbes

[2] . Immanuel Kant