صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی
صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

صفحه اطلاع رسانی میرزا محمد رضا صفائی تخته فولادی

پسا ساختارگرائی

 دریدا

چهره های مهم  پساساختارگرایان  عبارتند از فوکو، ژیژک و دریدا که مشهورترین طرفدار تفکر پساساختارگرایی است. اگرچه هایدگر در پدیدارشناسی کار می کرد و نه در ساختارگرایی، اندیشه او نقطه مرجع اساسی برای دریدا است که نظریه ساختارشکنی او از آنچه هایدگر «تخریب» سنت فلسفه می نامد الهام گرفته شده است.

ساختارشکنی در واقع به معنای "تخریب" نیست. در عوض به معنای "تجزیه" یا تجزیه و تحلیل یک چیز (به ویژه کلمات موجود در یک اثر تخیلی یا غیرداستانی) برای کشف اهمیت واقعی آن است، که ظاهراً تقریباً هرگز دقیقاً آن چیزی نیست که نویسنده قصد داشته است.

از هایدگر تا دریدا. برای بسیاری از پساساختارگرایان، هستی و زمان هایدگر به عنوان نقدی بر سنت رئالیسم فلسفی  افلاطون (حدود 428/427)در نظر گرفته شده است. هایدگر  مفهوم حقیقت را وقتی که با افقی از معانی ابدی (خداگونه)-که زمان آن را دست نخورده بداند- مرتبط می‌دانست، زیر سوال برد. 

هایدگر کوشید حقیقت را به‌عنوان جست‌وجوی پدیدارشناختی مبتنی بر تجربه به جای مفاهیم پیشینی بازنویسی کند. او در هستی و زمان نیاز به تخریب تفکر فلسفی سنتی را با بازگشت به «تجربه‌های اولیه» (ursprüngliche Erfahrungen) که تفکر مفهومی از آن تغذیه می‌کند، بیان می‌کند.

شیوه بازگشت» قرار است نه تنها به افراد بفهماند که تفکر و مقوله‌هایشان از کجا آمده است، بلکه به آنها اجازه دهد ببینند که تفکر فلسفی تمایل دارد پاسخ‌های خودش را پنهان کند.

از نظر هایدگر، خاستگاه تفکر فلسفی همیشه در تقابل با خود اندیشیدن قرار می گیرد که به عنوان گفتمانی درک می شود که از طریق تقابل های دوتایی مثبت و منفی (مثلاً تمایز بین حقیقت و نادرست) پیش می رود. بنابراین، هایدگر معتقد بود که باید به آغاز تاریخی فلسفه، حتی قبل از افلاطون، بازگردد تا بتواند با تأثیر افلاطون در فلسفه غرب مقابله کند.

دریدا دیدگاه هایدگر را برای تخریب فلسفی (پرسش) مقوله‌های سنتی پذیرفت و این موضوع را مطرح کرد که این تخریب در هر متن فلسفی وجود دارد.

  این تز شالوده نظریه ساختارشکنی اوست که آن را روشی هرمنوتیکی می‌داند و  می‌کوشد در متون فلسفی و به‌ویژه در حواشی آن‌ها چیزی را بیابد که از مفاهیم مفهومی فرار می‌کند. دریدا اصرار دارد که تضادهای درونی-مفهومی همیشه باید توسط متون سرکوب شوند، زیرا نویسندگان آنها برای اثبات حقیقت تلاش می کنند (دریدا 1972).

تخریب در واقع » نام او برای "هنر خواندن" است که با آن  شکاف‌های تفکر و درک خود را می‌یابد. هدف بسیاری از تفاسیر دریدا از متون متعارف در فلسفه غرب، نمایش تعداد بازی‌هایی است که در زبان انسان می‌توان یافت. از این نظر، اندیشه دریدا مانند اندیشه لودویگ ویتگنشتاین (1889-1951) است، که تحقیقات فلسفی او همچنین بر ضد ایده زبان به عنوان حقایقی که  به عنوان مبنای منطقی برای اثبات حقیقت عمل کند، استدلال می کند.

برای دریدا و ویتگنشتاین، هیچ بازی زبانی هسته اصلی زبان و منطق را تشکیل نمی دهد. هیچ بازی زبانی نمی تواند منشأ همه بازی های دیگر باشد.

شاخه رئالیستی فلسفه تحلیلی. معنا را موجودیت مستقل  می داند که می تواند از طریق رویه های عینی تحلیل ارزش صدق در جملات تعریف شود.

  برای متفکران در این سنت،  این ویژگی زبان که فرد را وادار به تصور کند، از  ویژگی جملات یا افکار نیست» (فریژ 1979، 234). برعکس، در معرفت شناسی پساساختارگرا، معنا به شبکه استنتاجی زبان بستگی دارد که در امتداد کل زنجیره دال ها به تفاوت ها و بینش های مفهومی  جدید گسترش می یابد. و  معنای همزمان «هست» و «نیست» - وجود دارد و همیشه در راه است. همیشه نتیجه فرآیند خاصی از تقسیم و تقسیم نشانه هاست که هویت خود را با ارجاع به کل شو همیشه نتیجه فرآیند خاصی از تقسیم نشانه هاست که هویت خود را با ارجاع به کل شبکه نشانه ها دریافت می کنند. از  این رو دال ها نمی توانند به صورت مجزا وجود داشته باشند، بلکه به سیستمی وابسته هستند که در آن باید رمزگشایی شوند. بنابراین ثابت می­کند نمی توان یک بار برای همیشه آن را تعیین کرد و از این رو معنای وضعی را غیر موجه می­داند.

دریدا هر سیستم فکری را که سعی در مقاومت در برابر چنین نامعین بودن ارزش های حقیقت دارد  متافیزیکی و منطق محوری (به معنای منفی کلمه). می نامد؟

او فکر می‌کند که درک معنا به‌عنوان واقعیت‌های مستقل از مفهوم، اشتباه است، گویی که می‌توان از راه معرفت‌شناسی به واقعیتی مستقل از معرفت‌شناسی، نگاه کرد یا به اصول بنیادی، یا به مبنایی غیرقابل انکار نگاه کرد که بر اساس آن می‌توان سلسله مراتب معنا را از پایین به بالا بر اساس آن ساخت. 

  برای دریدا، و همچنین برای دلوز و لیوتار، معنای هر عبارت معینی هرگز نمی تواند یکسان بماند و هر فرآیند شناختی دیالکتیکی جدید به عنوان یک تحقق به تعویق افتاده خود را در آینده نشان می دهد.  این نکته آخر می تواند اهمیتی را که دریدا برای نظریه انتقادی و نظریه ادبی قائل است توضیح دهد. در علوم انسانی، پساساختارگرایی بحث‌های جدلی زیادی را به راه انداخته است که برخی از منتقدان آن را شکل پیچیده‌ای از نهیلیسم و نسبی‌گرایی می‌دانند.

منتقدان پساساختارگرایی به این استدلال تمایل دارند که جهان متشکل از موجوداتی است، مانند اشیایی با ویژگی‌های گوناگون و روابط بین آنها.   این موجودات مستقل از دانش فرد از آنها وجود دارند. برای چنین منتقدانی، درک حقیقت تنها از نظر معنایی منجر به تناقض با خود می‌شود و از نظر آنها، حتی یک نظریه معرفت‌شناختی ایده‌آل همچنان می‌تواند اشتباه باشد. بنابراین حقیقت باید به صورت متافیزیکی، به مثابه مطابقت بین حقایق مستقل معنایی و یک گزاره درک شود.  بر اساس یک موضع فلسفی رئالیستی، این زبان نیست که یک حکم را به طور عینی صادق می کند، بلکه شرایط عینی واقعیت است، و فیلسوفان رئالیست معتقدند که زبان می تواند این واقعیت را منعکس کند.

  فلسفه دریدا با این دیدگاه مخالف است. از نظر او، معنا به دلیل یک تفاوت اساسی (تفاوت) تغییر می کند که هر ساختار دوتایی ضروری تفکر مفهومی را تضعیف می کند.

همین تفاوت است که هر تعریف مفهومی را از شانس یافتن ثبات در رابطه با برخی از ارزش‌های حقیقت یا حقیقت‌ساز مطلق سلب می‌کند. این بحث به نوعی منعکس کننده اختلاف بین فلسفه های امانوئل کانت (1724-1804) و گئورگ ویلهلم  و فردریش هگل (1770-1831) در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، و همچنین اختلاف بین ویلارد ون اورمان کواین (1908-2000) و پوزیتیویسم منطقی حلقه وین در دهه 1950 است.

میشل فوکو

  گذار از ساختارگرایی به پساساختارگرایی در آثار میشل فوکو و به ویژه در روش تبارشناسی او نیز منعکس شده است.

در میان آثار مختلف تاریخی (تبارشناسی) او، نظم اشیا و تولد درمانگاه برجسته است.

فوکو تلاش کرد تا درک جدیدی از تحولات تاریخی به عنوان فرآیندهای گسست، انحراف و احتمال ایجاد کند. اگرچه حوزه پژوهشی او فلسفه زبان یا هرمنوتیک نبود، بلکه تاریخ بود، اما همچنان می‌توان او را یک پساساختارگرا دانست تا آنجا که او تاریخ را نه به عنوان موضوعی که سوژه‌ها انجام می‌دهند، بلکه به‌عنوان فرآیندی از گفتمان‌های تقریباً مستقل از موضوع درک می‌کند.

  این گفتارها در تفسیر او به مثابه میدان های گرانشی ظاهر می شوند که نوع بشر به نحوی در آن گرفتار شده است. بر خلاف درک سنتی از رویدادهای تاریخی، دیدگاه او از تاریخ اجازه نمی‌دهد که هیچ فرآیند قاعده‌دار یا غایت‌شناختی وجود داشته باشد. در عوض، تاریخ اساساً با تغییرات مداوم و سازماندهی گفتمان های مختلف و عملکرد آنها مشخص می شود.

تاریخ به این صورت تفسیر شده توسط توالی های تک علتی رویدادهای بزرگ (جنگ ها، بلایا، و غیره) تعیین نمی شود، و همچنین توسط اقدامات افراد (امپراتورها، پادشاهان، پاپ ها، مردم و غیره) متحرک نمی شود. در عوض، فوکو فرآیندهای سازنده انواع خاصی از دانش (مانند نظارت، تنبیه، بهداشت) را به عنوان نیروهای متحرک در دوره های مربوطه که مطالعه می کند، بررسی می کند.

فوکو حوزه های مختلف دانش را در علوم انسانی بررسی می کند و نشان می دهد که چگونه رویه های دانش آنها (اداره، آموزش، طبقه بندی) موضوع انسانی را درک می کند.

تاریخ، دست‌کم در اثر اولیه‌ای مانند نظم اشیا، فرآیندی است که نه توسط افراد، بلکه توسط نظم گفتمانی که (تقریباً تصادفی به عنوان یک محصول جانبی ضروری) سوژه‌هایی را در وابستگی به این فرآیندهای گفتمانی و مقوله‌های آن‌ها می‌سازد. .

گفتمان ابزار افراد نیست، بلکه چارچوبی است که سوژه ها در آن ظهور می کنند.

فوکو با بازگشت به مفهوم «تبارشناسی اخلاقیات» فردریش نیچه (1844-1900)، برخی از مضامین اصلی اندیشه پساساختارگرایی را منعکس می کند:

1- نقد رئالیسم فلسفی

 2- پرسش از سوژه غربی، که به واسطه همان چارچوب زبانی که در آن شکل گرفته است، متمرکز است.

3- نقد تاریخ به عنوان کلیت عقلانی

همانطور که برای هایدگر مردم تابع زبان هستند، برای فوکو نیز تابع اختیارات اداری هستند. افشای این شبکه‌های روابط متقابل بین دانش، بازی‌های زبانی، قدرت سیاسی و مدیریت همان چیزی است که فوکو آن را «باستان‌شناسی» می‌نامد.

در این دیدگاه پساساختارگرایی، قدرت دیگر توسط یک سوژه واحد، یعنی حاکمیت یا دولت منتخب تضمین نمی‌شود، بلکه بیشتر و بیشتر در مدیریت‌های متخصص زیست‌سیاسی مدرن پراکنده می‌شود، جایی که مرز بین زندگی خصوصی و عمومی بیش از پیش غیرقابل تشخیص به نظر می‌رسد. فوکو به این پیوند دانش و قدرت علاقه مند است. او در آثار بعدی خود این را «زیست سیاست» می نامد. هنگامی که او سیستم بیماری روانی، سیستم عدالت کیفری، بزهکاری زیست سیاسی یا تمایلات جنسی را در نظر می گیرد، تمرکز او بر این موضوع است.

اسلاوی ژیژک.

این فیلسوف اسلوونیایی یکی از چهره‌های برجسته اندیشه پساساختارگرایی معاصر است، هرچند که مکرراً مقدمات معرفتی فلسفه پساساختارگرایی را مورد انتقاد قرار داده است. به ویژه در رابطه با فلسفه ذهنیت.

ژیژک با الهام از آثار آلن بدیو، به دلیل تبلیغ روانکاوی لاکان و وارد کردن آن به فلسفه و مطالعات فرهنگی مشهور شد.

نوشته‌های ژیژک حول محور مسئله هویت و استیضاح آن توسط شبکه‌های نمادین نهادهای سیاسی و اجتماعی است که بر ناخودآگاه سوژه عمل می‌کنند. در تئوری مارکسیستی، به ویژه نظریه لویی آلتوسر، استیضاح به معنای ایجاد هویت یک فرهنگ یا ایدئولوژی برای «افراد» است.

این استیضاح‌ها می‌توانند ماهیت عمیقاً معمایی داشته باشند، اما تأثیر تعیین‌کننده‌ای بر رشد صمیمی‌ترین خواسته‌ها و آرزوهای سوژه می‌گذارند. کار ژیژک بر جنبه های فلسفی نظریه لاکانی تمرکز دارد و ابعاد بالینی روانکاوی را کنار می گذارد. بنابراین دریافت او از لاکان مبتنی بر جدایی روانکاوی از زمینه پزشکی اجدادی آن است. این رویکرد به شهرت او کمک کرده است و انتشارات متعدد او در رشته های مختلف از جمله فلسفه موضوع، نظریه انتقادی و روانکاوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد