نماد باستانی Ouroboros (یا Uroboros) مار یا اژدهایی را نشان می دهد که دم خود را می خورد. منشأ آن ابتدا و مهمتر از همه در مصر باستان یافت می شود (حدود قرن سیزدهم یا چهاردهم قبل از میلاد)، اما بعداً توسط سنت های جادویی یونانی (از جایی که اصطلاح οὐροβόρος نشأت می گیرد2) و جهان رومی3 گنجانده شد. با این حال، صحبت از ریشه های تاریخی آن نسبی است، زیرا این نماد همه جا حاضر را می توان در بسیاری از فرهنگ های مختلف در طول زمان یافت. با این حال، به شدت با استفاده از آن در گنوسیسیسم و هرمسییسم، به ویژه در متون کیمیاگری مرتبط است.
اوروبورو، مانند بیشتر نمادهای متافیزیکی و باطنی، میتواند چندین لایه معنا داشته باشد و مجموعهای از مفاهیم مرتبط را نشان دهد که حول موضوع مرکزی دایرهای، مکمل، خودکفایی و وحدت نهایی همه چیز میچرخند. معمولاً برای نماد پتانسیل تمایزناپذیر قبل از خلقت و همچنین مفهوم تداوم با اشاره به اینکه پایان آغاز است استفاده می شود.
این نماد مفاهیم درونی و متعالی است. در مورد اولی، بازآفرینی ابدی مار خودخور نشان دهنده دایره بودن هستی، همزیستی همیشگی خلقت و نابودی است که دگرگونی می آورد و جهان جریان و تغییر بی پایان ما را تشکیل می دهد. به این ترتیب، مفاهیم وجود نامحدود (نگاه کنید به نماد ریاضی بی نهایت) و عود ابدی (بازگشت ابدی) را برمی انگیزد، که تصویر مناسبی از چرخه های زندگی است، اما همچنین از یک جاودانگی ماندگار مبتنی بر ظهور دوباره زندگی در این صفحه وجود (شبیه به ققنوس). در این جنبه از نوسازی چرخه ای، می تواند نشان دهنده چرخه تولد دوباره باشد، با پوست کندن مشخصه مار که نماد انتقال روح است.
با توجه به جنبه ماورایی خود، دایره وحدت زیربنایی همه خلقت، از جمله جنبه های مادی و معنوی آن را تداعی می کند، که فراتر از هر دوگانگی درک شده است. این حاکی از یک منبع مشترک برای همه آن است که همه چیز به آن باز می گردد.
در آموزههای باطنی و متافیزیکی، مارها و اژدها با آبها و بهویژه اقیانوس کیهانی یا آبهای خلقت مرتبط هستند. این موضوع تکراری در بیشتر فرهنگها، از جمله فرهنگهای بینالنهرین باستان، هند ودایی5 و یونان رایج است. الگوی رایج، الگوی یک خدا یا قهرمان «متمدن» است (خدای آسمان، همانطور که میرچا الیاده نشان داده است7) که هرج و مرج (پتانسیل) تمایز نیافته را به شکل خزنده غلبه می کند و می کشد، بنابراین نظم، تمایز و بنابراین، هر چیزی را که هست (واقعیت) به وجود می آورد. این خزنده گاهی با آبها همراه است و گاهی با کسی که اثر حلال بالقوه آنها را کنترل می کند. به نظر میرسد نمادگرایی اخیر از این واقعیت ناشی میشود که مار میتواند آزادانه در آب حرکت کند در حالی که شکلهایی را روی سطح آن میکشد، بنابراین تمایز و اشکال خاصی را در همگنی غالب اقیانوس ایجاد میکند.
نماد نور و تاریکی عملکرد مشابهی را انجام می دهد. به عنوان مثال، در کتاب مصری مردگان، خدای خورشید خود زاییده آتوم گفته می شود که با ظاهر شدن یک مار از آب های آشوب بالا رفته است، حیوان هر روز صبح خود را تجدید می کند. مردگان به نوبه خود به تصویر کشیده می شوند که می خواهند به شکل مار (ساتو، "پسر زمین") تبدیل شوند که تجسم آتوم است. به همین دلیل است که بسیاری از خدایان مار نیز با خورشید مرتبط هستند یا به عنوان خدایان نور توصیف می شوند، همانطور که به زودی خواهیم دید.
در دین مصر، خدایان مارپیچ معمولاً با بینظمی بیشکل پیش از آفرینش همراه بودند، که جهان در طول تجدید دورهای خود به آن بازمیگردد.10 به همین دلیل، میتوان ارتباط اوروبوروس را با آشوب اولیه یا به عنوان اصل تمایز که ما را در برابر آن محافظت میکند، فرض کرد. تولد دوباره اوزیریس بهعنوان Ra را میتوان بهعنوان بازگشتی پانانتئیستی به یگانه، شناسایی با منبع همه آن تفسیر کرد.
اوروبورو همچنین نماد کلیت زمان، همگرایی آغاز و پایان با بازگشت به مبدأ و سرنوشت نهایی همه چیز بود. این، همانطور که در اینجا بحث شد، برای نظامهای فکری مبتنی بر مونیسم پانانتئیستی، که تمایل دارند تمام خلقت را با بدن (جنبه پرانرژی) خدا یکی کنند، رایج است.
یکی از قدیمیترین و معروفترین تصویرهای اوروبورو در متن کیمیاگری «کریزوپوئا کلئوپاترا کیمیاگر» (احتمالاً قرن سوم میلادی) یافت شد.
در آن، مار کتیبه ای را محصور می کند: "همه چیز یکی است" (ἓν τὸ πᾶν) که بیانگر روشنی از ایمانی است که نماد آن است (مونیسم مطلق در قالب پانتهئیسم / پانتهئیسم).
جدای از این بیان صریح، بارزترین ویژگی آن تقسیم اوروبوروها به دو نیمه سفید و سیاه است که نمادی از دکترین کیمیاگری اتحاد مخالفان و غلبه بر دوگانگی در وحدتی بالاتر و فراتر از هر دو قطب هر دوگانگی درک شده است (مانند نمادگرایی تائوئیستی تایجی که شامل یین و یانگ است).
ایدههایی درباره اوروبوروها به دنیای ادبی راه یافتند، مثلاً در آرتمیدوروس و آکروبیوس. اولی، در کتاب رویای خود، اظهار می دارد که «اژدها همچنین به زمان دلالت دارد، زیرا طولانی و بی تاب است.» دومی اعلام می کند که خدای رومی دو سر، یانوس، جهان است:
«یعنی بهشت، و نام او ژانوس از eundo [با رفتن] آمده است، زیرا جهان همیشه به شکل کرهای خود به سمت خود میچرخد... بنابراین فنیقیها آن را در معابد خود به صورت اژدهایی که در دایرهای حلقه شده و دمش را میبلعد، نشان دادهاند تا نشان دهند که جهان از خود تغذیه میکند و به خود باز میگردد.»
همچنین واضح است که خورشیدی است که به نام مرکوریوس [هرمس] بر اساس کادوسیوسی که مصریان در شکل دو مار نر و ماده در هم آمیخته به خدا تقدیم کرده اند، مفتخر است. اندام های فوقانی آنها به دور هم خم می شوند و در آغوش گرفتن یکدیگر دایره ای را تشکیل می دهند، در حالی که دم ها پس از تشکیل گره در انتهای کادوسیوس به هم می رسند و بال هایی دارند که از این نقطه شروع می شوند.
در عرفان، مار نیش زدن دم خود در یک دایره بسته نشان دهنده ابدیت و روح جهانی است که در آن زندگی می کند.
انسان محوری (یونانی باستان ἄνθρωπος (ánthrōpos) «انسان» و κέντρον (kéntron) «مرکز») این باور است که انسان ها اصلی ترین یا مهم ترین موجود روی کره زمین هستند. این اصطلاح را می توان به جای انسان محوری به کار برد، و برخی از این مفهوم به عنوان برتری انسانی یا استثناگرایی انسانی یاد می کنند. از منظر انسان محوری، نوع بشر جدا از طبیعت و برتر از آن و سایر موجودات (حیوانات، گیاهان، مواد معدنی و غیره) به عنوان منابعی برای استفاده انسان در نظر گرفته می شوند.
می توان بین حداقل سه نوع انسان محوری تمایز قائل شد: انسان محوری ادراکی (که "پارادایم هایی را مشخص می کند که از داده های حسی از اندام های حسی انسان مطلع می شوند"). انسانمحوری توصیفی (که «پارادایمیهایی را مشخص میکند که از هومو ساپینس / «انسان» شروع میشوند، متمرکز شدهاند یا در اطراف آنها نظم مییابند)؛ و انسانمحوری هنجاری (که «مشخصات پارادایمهایی را نشان میدهد که در مورد برتری هومو ساپینس، ظرفیتهای آن، اولویت ارزشها، [یا] موقعیت آن در جهان، مفروضات یا ادعاهایی میکنند».
انسان محوری تمایل دارد جهان را بر اساس ارزش ها و تجربیات انسانی تفسیر کند. در نظر گرفته می شود که عمیقاً در بسیاری از فرهنگ ها و اعمال آگاهانه بشر مدرن جا افتاده است. این یک مفهوم اصلی در زمینه اخلاق محیطی و فلسفه محیطی است، جایی که اغلب به عنوان علت اصلی مشکلات ایجاد شده توسط کنش انسان در اکوسفر در نظر گرفته می شود. با این حال، بسیاری از طرفداران انسانمحوری بیان میکنند که لزوماً اینطور نیست: آنها استدلال میکنند که یک دیدگاه بلندمدت صحیح اذعان میکند که محیط جهانی باید دائماً برای انسانها مناسب باشد و مسئله واقعی انسانمداری کم عمق است.
فیلسوف فرانسوی آگوست کنت (1798-1857) این ایده - که گاهی به توماس پین نسبت داده می شود- را در مورد "دین انسانیت" معرفی کرد. به گفته محقق تونی دیویس، این فرقه به عنوان یک فرقه خداناباور بر اساس برخی اصول اومانیستی در نظر گرفته شده بود و اعضای برجسته ای داشت اما به زودی رو به افول گذاشت. با این حال در قرن نوزدهم تأثیرگذار بود و انسانگرایی و رد فراطبیعیگرایی آن در آثار نویسندگان بعدی مانند اسکار وایلد، جورج هولیواک - که کلمه سکولاریسم را ابداع کردند - جورج الیوت، امیل زولا و ای. اس. بیزلی تکرار میشود. عصر خرد پین، همراه با نقد کتاب مقدس قرن نوزدهمی از هگلیان آلمانی دیوید اشتراوس و لودویگ فویرباخ، همچنین به شکلهای جدیدی از اومانیسم کمک کرد.
بسیاری از تعاریف ذات به درک هیلومورفیک یونان باستان از شکل گیری اشیا بازمی گردد. بر اساس آن روایت، ساختار و وجود واقعی هر چیز را میتوان با قیاس به مصنوع تولید شده توسط یک صنعتگر فهمید. صنعتگر به هیله (چوب یا چوب) و یک مدل، طرح یا ایده در ذهن خود نیاز دارد که بر اساس آن چوب کار می شود تا به آن شکل یا شکل مشخص شده (مورف) بدهد. ارسطو اولین کسی بود که از اصطلاحات hyle و morphe استفاده کرد. طبق توضیحات ایشان، همه موجودات دارای دو وجه هستند: «ماده» و «صورت». این شکل خاص تحمیل شده است که به یک ماده هویت می بخشد - ماهیت یا «چیستی» آن (یعنی «آنچه هست»). افلاطون یکی از اولین ذاتگرایان بود که مفهوم اشکال ایدهآل را فرض میکرد - موجودی انتزاعی که اشیاء منفرد فقط وجهی از آن هستند. برای مثال: شکل ایده آل دایره یک دایره کامل است، چیزی که آشکار کردن آن از نظر فیزیکی غیرممکن است. با این حال دایره هایی که می کشیم و مشاهده می کنیم به وضوح ایده های مشترکی دارند - شکل ایده آل. افلاطون پیشنهاد کرد که این ایده ها ابدی هستند و بسیار برتر از مظاهر آنها هستند و ما این مظاهر را در جهان مادی با مقایسه و ربط دادن آنها به شکل ایده آل مربوطه آنها درک می کنیم. صورتهای افلاطون بهعنوان پدرسالار جزمهای ذاتگرایانه در نظر گرفته میشوند، صرفاً به این دلیل که مصداقهایی هستند از آنچه ذاتی و متنی اشیاء است – ویژگیهای انتزاعی که آنها را همانطور که هستند میسازد. یکی از نمونه ها، تمثیل افلاطون از غار است. افلاطون معتقد بود که جهان کامل است و عیوب مشاهده شده آن ناشی از درک محدود انسان از آن است. برای افلاطون دو واقعیت وجود داشت: «ماهوی» یا آرمانی و «درک»
مقدمه
میسیولوژی مطالعه آکادمیک تاریخ و روش رسالت مسیحی است. این رشته به عنوان یک رشته دانشگاهی در قرن 19 شروع به گسترش نمود. به طور کلی، میسیولوژی «یک حوزه بین رشته ای پژوهش پیرامون رسالت یا مأموریت های مسیحی است که از روش های الهیاتی، تاریخی و شیوه های علمی اجتماعی استفاده می کند».
از لحاظ تاریخی بر فعالیت های تبلیغی و انجیلی فرقه های پروتستان و کاتولیک از اروپا و آمریکای شمالی به سایر قاره ها متمرکز بود. اما کاهش تعداد مسیحیان در غرب با ظهور مسیحیان انجیلی و پنطیکاستی در جهان، ایشان را با چالشی روبه رو کرد و آن اینکه تغییر تدریجی جمعیت مسیحی جهان از غرب به جهان غیرغرب، مسیحیان را وادار نمود با پرسشهای جدیدی دست و پنجه نرم کنند که بر آمده از همان جهان غرب بود زیرا در حالی که «میسیولوژی» ریشه در کتاب مقدس و الهیات داشت، در مواجهه با علوم اجتماعی، در رشته هایی مانند انسان شناسی، تاریخ، جغرافیا، نظریه ارتباطات، مطالعات دینی تطبیقی، مطالعات اجتماعی، آموزش، روانشناسی و روابط بین دینی قرار گرفت. بنابراین، میسیولوژی در حال حاضر موضوعاتی مانند فرهنگسازی، زمینهسازی، روابط بین ادیان، و رسالت معکوس (مسیحیان آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین مبلغانی را به اروپا و آمریکای شمالی میفرستند.) را شامل میشود. در این نوشتار بر آن هستیم تا به بررسی این موضوع بپردازیم.
پیشینه
میسیولوژی به عنوان یک رشته دانشگاهی تنها در قرن 19 ظاهر شد و مبلغ اسکاتلندی «الکساندر داف» بود که برای نخستین بار یک نظریه سیستماتیک از میسیولوژی را توسعه داد و در سال 1867 به عنوان اولین استاد کرسی میسیولوژی در جهان، در کرسی الهیات انجیلی در "کالج جدید، ادینبورگ" منصوب شد. این صندلی عمر کوتاهی داشت و پس از خروج داف بسته شد. گوستاو وارنک اغلب به عنوان بنیانگذار میسیولوژی پروتستانی به عنوان یک رشته دانشگاهی شناخته می شود. او اولین نشریه علمی تبلیغی را در سال 1874 میلادی با نام " مجله ماموریت عمومی" تأسیس کرد و در سال 1897 میلادی به عنوان رئیس بخش "علوم میسیونری در دانشگاه هال" آلمان منصوب شد. کار سه جلدی او در مورد نظریه رسالت پروتستان و بررسی تاریخچه تبلیغ پروتستان بسیار مهم بود (کولمن، پل (2011). "در سرچشمه های میسیون و میسونولوژی: مطالعه ای در پویایی زبان دینی". مجله آکادمی دین آمریکا. شماره: 79 ص: 425-458).
مورخ کلیسای کاتولیک، جوزف اشمیدلین تحت تأثیر کار وارنک، در سال 1910 میلادی در دانشگاه مونستر آلمان سخنرانی خود را در زمینه «مسیولوژی» را آغاز نمود و در سال میلادی1914 به عنوان اولین استاد کرسی «میسیولوژی کاتولیک» در همان دانشگاه منصوب شد (مولر، کارل (1999). "پیشگام میسیولوژی کاتولیک". فرهنگ بیوگرافی مأموریت های مسیحی. انتشارات اردمانز: ص 402-409).
از دهه 1950، «میسیولوژی» به طور کلی در چارچوب الهیات «مأموریت خدا» مورد بحث قرار گرفته است. این موضوع بحث را از «میسیولوژی» برای بشارت دادن جمع غیر مسیحیان، به «مأموریت» در افراد، که موضوعی وسیعتر را شامل میشود تغییر داد. از این رو، «میسیولوژی» مشارکت خلق خدا در فعل خداوند در جهان تعریف شد (کاردوزا-اورلاندی، کارلوس اف (2002). ماموریت: راهنمای ضروری. چاپ ابینگدون. ص 15).
امروزه «میسیولوژی» در بسیاری از مدارس الهیات مسیحی تدریس می شود و دامنه مطالعات و روابط آن با سایر علوم الهیاتی و اجتماعی تا حد زیادی متفاوت است. در حالی که همچنان به عنوان یک رشته الهیات مسیحی تلقی می شود. چندین انجمن آکادمیک برای «میسیولوژی» مانند سازمان های آمریکای شمالی، انجمن «میسیولوژی» آمریکا (ASM) و انجمن «میسیولوژی» انجیلی (EMS) و انجمن بین المللی مطالعات «میسیولوژی» (IAMS) وجود دارد. در دانشگاه های اروپا، به ویژه در دانشگاه های آلمانی زبان، تسلط فزاینده ای بر اصطلاح «الهیات بین فرهنگی» وجود دارد. تعامل تنگاتنگ میان «میسیولوژی، علوم اجتماعی و فرهنگ، محققان را بر آن داشت تا این رشته را در چارچوب تاریخ و جامعهشناسی شکل دهند و در نهایت یادآور این نمته بایسته است در گشذته پیوند وثیقی میان استعمار و «میسیولوژی» وجود داشت. زمانی که مسیحیان اغلب تلاش میکردند از قدرت سیاسی و اقتصادی خود در تبشیر استفاده کنند. بسیاری از ماموریت شناسان اکنون این روش ها را انکار می کنند و تلاش می کنند پارادایم جدیدی بسازند که از چنین رویکردهای امپریالیستی که منجر به تحمیل زبانی و فرهنگی می شود استفاده نکند (موری، استوارت. 2004، پس از مسیحیت: کلیسا و مأموریت در سرزمینی عجیب، کارلایل: چاپ پاترنوستر، ص 83-88).
دو نام برای تأثیری که بر دنیای انگلیسی زبان در نیمه دوم قرن بیستم گذاشتند، مهم هستند. لزلی نیوبیگین (1909-1995) یک پروتستان بود که دبیر شورای مبلغان بین المللی شورای جهانی کلیساها، اسقف در کلیسای جنوب هند و وزیر کلیسای متحد اصلاح شده در انگلستان شده بود. هدف اصلی او، میسیولوژی به دنیای سکولار شده غرب بود. دومین نفر دیوید جی بوش یک آفریقایی جنوبی، از کلیسای اصلاح شده هلند و میسیونولوژیست در دانشگاه آفریقای جنوبی، پرتوریا بود. او در سال 1992، یک سال پس از انتشار خلاصه کتابش «میسیونولوژی دگرگونی - تغییر پارادایم در الهیات میسیونری» در یک تصادف درگذشت.
دوران های میسیونری
خوانش «مسیونری» از عهد جدید مسیحت را قادر می سازد تا چندین روش الهیاتی برای انجام رسالت به دست دهد. دیوید بوش با پیروی از ایده های توماس کوهن و هانس کونگ، شش پارادایم را در تاریخ میسیونری شناسی توصیف کرد اما با بررسی جدید میتوان هفت پارادایم را شناسائی نمود:
1- علاقه ی آخرت شناختی در مسیحیت بدوی به ویژه در نگاه پولوسی و شاگردانش
2- تأکید هلنیستی-آبا کلیسائی بر متافیزیک و عبادت. دوره پدران کلیسا، که معمولاً به آن دوران پاتریستیک: Patristics می گویند، عموماً از پایان زمان عهد جدید یا پایان عصر حواری (حدود 100 پس از میلاد) تا 451 پس از میلاد شورای کلسدون یا به شورای دوم نیقیه در سال 787 میلادی در نظر گرفته می شود (مک گرات، آلیستر ای (1998). الهیات تاریخی: درآمدی بر تاریخ اندیشه مسیحی. آکسفورد، فصل اول).
3- پارادایم قرون وسطایی کلیسا محور و رهبانی بود و حتی به جنگ های میسیونری و اشکال استعمار میسیونری پرداخت.
4- پس از اصلاحات ، پروتستان ها به کندی شروع به فعالیت های تبلیغی کردند، اما در نهایت آناباپتیست ها و پیروان دین به چالش "ماموریت بزرگ" Great Commission پرداختند. در مسیحیت، مأموریت بزرگ دستور عیسی مسیح رستاخیز شده به شاگردانش است تا انجیل را به همه ملل جهان گسترش دهند. مأموریت بزرگ در متی 28: 16-20 تشریح شده است، جایی که عیسی در کوهی در جلیل از پیروان خود میخواهد تا همه ملتها را به نام پدر، پسر و روحالقدس شاگرد کنند و آنها را تعمید دهند.
5- پارادایم مبلغان عصر روشنگری بر ترویج «دانش» مسیحی تأکید داشت.
6- پارادایم دوران مدرن: در قرن بیستم کنفرانس بین المللی مبلغان در ادینبورگ در سال 1910 برگذار شد این کنفرانس و کنفرانس های دیگری در پی گسترش مبلغان در آسیا و آمریکا برگزار شد. با این وجود مسیحیت همچنین در آستانه یک گسترش بزرگ در آفریقا بود. بنابراین، کنفرانس ادینبورگ، مأموریت خود را به عنوان یک فرآیند گسترش جغرافیایی در نظر گرفت. در حالی که از همدردی با مذاهب غیر مسیحی حمایت می کرد، اما بی شک در نهایت یک پیام مسیحی بود. اهمیت اصلی کنفرانس ادینبورگ این بود که پایههای نهضت جهانی و ایده میسیونری را به عنوان شاهد مشترک را بنا نهاد، به گفته بوش، این الگوی است که در آن کاتولیکها و پروتستانها در تعدادی از ایدههای اساسی مشترکند:
1. کلیسا به عنوان نهاد مقدس و نشانه خدا است.
2. رسالت و تبلیغ برای مسیحیت
3. گزینش ترجیحی برای فقرا،
4. فرهنگسازی
رویکرد دیگر در دهه اول پس از ادینبورگ، تأکید بر روابط اجتماعی و جمعی در مأموریت بود. این شیوه با نام مبلغان پروتستان برونو گوتمن و کریستین کیسر مرتبط بود، اما در ایده های یک مبلغ کاتولیک، وینسنت دونوان، به عنوان مروج این ایده شناخته میشود. ماکس وارن که در سال 1942 دبیر کل انجمن مبلغان کلیسای انگلیکن شد، الهیات «حضور مسیحی» را در مورد مذاهب رایج کرد که در آن مبلغان تبلیغی تشویق میشدند که با سایر ادیان با این اعتقاد که مسیح از قبل فعالانه در آنها حضور داشته همدلی داشته باشند (یتس، تی. (1994) مأموریت مسیحی در قرن بیستم کمبریج، بریتانیا)
7- در نهایت در عصر کنونی با نگاه پست مدرن مسیحیت بدون کلیسای واحد مد نظر است که نگاهی متکثر است در این نگاه هر گروه میتواند برای خود کلیسائی داشته باشد و هویت مسیحی واحد وجود ندارد بلکه هویت های مسیحی متکثر وجود دارد که تنها در لفظ مشترک است و در ماهیت از هم متمایز هستند.
دهه 1960 دوران تحول و ناپیوستگی بود. تجربه استعمارزدایی، رشد اکومنیسم و بالاتر از همه، تجدیدی که توسط شورای دوم واتیکان به راه افتاد، تأکیدات جدیدی را در میسیولوژی به ارمغان آورد که ناشی از نگاه پست مدرن بود. در این نگاه واقعیت کثرت گرایی مذهبی و فرهنگی را می پذیرد و اعتقاد به حضور فعال خداوند در سنت های غیر مسیحی را بیان می کند. همچنین انقلاب کلیسایی را با تاکید آنها بر کلیسای خاص به عنوان مبنایی برای تنوع کلیسایی در وحدت می پذیرد (شورتر، ا. کوتاه تر، (1999)به سوی الهیات فرهنگ سازی. نیویورک، ص 2)
نتیجه:
هرچند بحث از میسولوژی را میتوان از دوران رسولان مسیحی دنبال نمود امّا با پیشرفت دانش طی قرن 19 و دوران صنعتی سازی، اکثر جریان علوم در تمدن غرب دچار تحولات گسترده ای شد و در این میان، اندیشه دینی نیز دچار تحولاتی گردید و مانند سایر پدیده های اجتماعی در تلاش برای بقای خود به بهره برداری از این دستاوردها در رسیدن به اهداف خویش گام برداشت. این موضوع در مسیحیت تبشیری با توجه به مرکزیت «تبشیر» در بیشتر جریانات مسیحی چه کاتولیک و چه پروتستان، به شکل گیری رشته ای به نام «میسیولوژی » منجر شد که به برسی راه کارهای و روش های تبشیری میپرداخت. این دانش نوعی اجتهاد تبشیری کلیسایی است. که در آن به کاربردی کردن تبشیر در دین مسیحیت پرداخته میشود. و پس از شکل گیری آکادمیک آن سه دوره را طی کرده است، دوران نخست با توجه به رشد دانش در جهان مسیحی مسیولوژیست ها در صدد برآمدند تا با غلبه فناوری و علمی بر سایر نقات به تبشیر مسیحیت بپردازند. در این دوران این جریان با جریان استعمارگری همراه شد. در دوران بعدی تبشیر بر روی تغییر فرهنگی سرمایه گذرای نمود و در صدد بر آمد تا با تغییر ریشه های فرهنگی به تبشیر مسیحیت بپردازد که با مقابله جریان های ملی و مذهبی مواجه شد از این رو توفیق چندانی نیات هرچند در محیط های فاقد فرهنگ قوی مثل آفریقا موفق بود. در نهایت در دوران پست مدرن کلیسا به این نتیجه رسید که اگرچه میسیولوژیست ها با هم اختلاف نظر و اساسی دارند اما میتوان عنوان نمود در یک اصل با هم اشتراک داشته و در و آن اتحاد جهانی کلیسا است هرچند در نگاه پست مدرن هر خانه نیز میتواند یک کلیسا قلمداد شود.